.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Wednesday, August 31, 2005

دلتنگی


امروز رفتم به " پروفایلم " سر زدم
چرا که داشت یادم می رفت
که به چی علاقه مند بودم
از سر دلتنگی و ... علاقه هام رو یکی یکی به مسلخ بردم
حتی آشپزی رو !ا
چند وقته که حتی درست و حسابی هم آشپزی نکردم
چه برسه به بقیه علاقه یا ... بگذریم

Friday, August 26, 2005

سر کوه بلند


اول : از دوست عزیزی که کامپیوترشخصیش را در اختیارم قرار داد ... صمیمانه متشکرم
دوم : این مطلب و مطلب قبلی را با کامپیوتر ایشان نوشتم ...و چون احتمالا تا چند روز آینده نیز به کامپیوتر دسترسی نخواهم داشت ، پس دو مطلب را با هم می فرستم
سوم : بدون پرداختن به مقدمه و حواشی می رویم سر اصل مطلب ... قرار بود که مصداق دیگری بیاورم بر مدعای سابقم ... فکر می کنید که این شعر کیست ؟

سر کوه بلند آمد سحر باد
ز طوفانی که می آمد خبر داد
درخت و سبزه لرزیدند و لاله
بخاک افتاد و مرغ از چهچه افتاد
*****
سر کوه بلند ابر است و باران
زمین غرق گل و سبزه بهاران
گل و سبزه بهاران خاک و خشت است
برای آنکه دور افتد ز یاران
*****
سر کوه بلند آهوی خسته
چکان خونش از دهان زخم و ریزان
شکستِ دست و پا درد است ،اما
نه چون دردِ دلش کز غم شکسته
*****
سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خونش از دهان زخم و ریزان
نمی گوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره یا گریزان
*****
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ،نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
*****
سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل ،گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند ، اگر بیدار ، گویند
که هستی سایه ابر است ؛ دریاب
*****
سر کوه بلند آمد حبیبم
بهاران بود و دنیا سبز و خرم
در آن لحظه که بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم

مهدی اخوان ثالث !ا

جور دیگر باید دید

پیش نوشت : متاسفانه ما خیلی کاهلیم ، حتی در شناخت خیلی از آدمهای معروف و نام آشنا هم یه جوهمت به خرج نمی دهیم که خودمون بریم و اونها را بشناسیم ... منظورم بدست آوردن یک حداقل شناختی است که خودمان آنرا بدست آورده باشیم و بتوانیم در مورد اون حرف بزنیم ... شناحتی که از بیرون به ما تزریق نشده باشه ... ما عادت کردیم که همه چیز را حاضر و آماده به خوردمون بدهند و ما هیچ زحمتی نکشیم ...قصدم اصلا محکوم کردن نیست . به این مصداقها توجه کنید :" شعرهای فروغ سیاه و افسرده است" ، " شعرهای اخوان ثالث حماسی است وشعر لطیف ندارد " ، " تمام شعرهای سهراب در مورد طبیعت و احساسی است " و همینطور در مورد بقیه شاعران ـ قدیمی و معاصر ـ قضاوت می کنیم و کار را به اصطلاح تمام شده و درست تلقی می کنیم ... اما در پی آن بر نمیایم که لااقل کتاب آنها را درست بخوانیم و بعد قضاوت کنیم
بحث به درازا کشید ،از شعر لذت ببرید


نقش

در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر

شسته باران نقشی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید
از میان برده است طوفان نقش هایی را
که بجا ماند از کفش پایش
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش

آن شب
هیچکس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود
کوه : سنگین ، سرگردان ، خونسرد
باد می آمد ، ولی خاموش
ابر پر می زد ، ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند

امشب
باد و باران هر دو می کوبند
باد می خواهد بر کند از جای سنگی را
و باران هم خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید
هر دو می کوشند
می خروشند
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
مانده بر جا استوار ، انگار با زنجیر پولادین
سال ها آن را نفرسوده است
کوشش هر چیز فرسوده است
کوه اگر بر حویش پیچد
سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
و نمی فر ساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت
در شبی تاریک


سهراب سپهری ـ هشت کتاب ـ مرگ رنگ ـ نقش

شعری را که برایتان نوشتم از " سهراب سپهری " بود ! شعری که تا کنون من جایی نقل آن را نشنیده بودم شعری که در وهله اول کاملا از ذهن خوانندگان ـ شناسایی راز گل سرخ و بوی علف و اهل کاشانم و ماجرای قفس و کرکس و ... ـ آشنا زدایی می کند ؛ شعری که از سال ـ هفتاد و سه ـ که اولین بار آن را خواندم تا امروز برای هر کسی خواندم باور نمی کرد که از "سهراب " باشد ... در این مورد باز هم مصداق خواهم آورد ؛ هم از سهراب و هم از دیگران

Thursday, August 25, 2005

تغييراتي در وبلاگ

سلام به همه دوستان قديمي و جديد

از لطف همه دوستان كمال تشكر را دارم ... من در اين مدت دسترسي به كامپيوتر نداشتم و الان هم دارم با يك كامپيوتر غصبي " قرضي " در بدترين شرايط ممكن مي نويسم ـ چه بسي حس و حال نوشتن هم چندان نبود هر چند كه حرف براي نوشتن بود ـ اما بگذريم

اما راستي من نمي دونستم كه اين همه آدم در دور و بر خودم هست كه رفتاري كاملاعادي دارند ...درست مثل خودم يا در واقع درست مثل همه

............................................................

نكته : همينطور هم كه مي بينيد وبلاگم كلي تغيير كرده و به عبارتي عين نوزادن كم كم داره شكل و قيافه پيدا مي كنه ! آقا جواد كلي فسفر سوزونده ، كجاي كاريد ؟
... واقعا كامپيوتر غصبي و اينترنت مفتي و ... خيلي مزه ميده


اين اشاره كوتاه را از " دون خوان " داشته باشيد

ا" آنچه در تو روبراه نبود و هنوز هم نيست اين است كه مايل نيستي مسئوليت كاري را كه انجام ميدهي بپذيري ... چون سالكي مبارز زندگي كن ! مبارز مسئوليت تام و تمام اعمالش را مي پذيرد ، حتي پيش پا افتاده ترين آنها را . "ا



تا شانس و اقبال بعدي كه كامپيوتر داشته باشم

Sunday, August 21, 2005

رفتار من عادی است


رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید :ا

این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری !ا

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا ، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
ـ از تو چه پنهان ـ
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را بیشتر می دانم

این روزها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم

ازجمله دیشب هم
دیگرتر از شبهای بی رحمانه دیگر بود
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم
تنها ـ حدود هفت فرسخ ـ در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
دنبال آن افسانه موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
و سطر سطر نامه ها را جستو کردم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لا به لای کاغذ تا خورده نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس می شد

دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی !
یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم


گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی صد بار در یک روز می میرم
حتی یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران نا شناس شهر
احساس گنگ آشنائی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم

رفتار من عادی است
قیصر امین پور

Saturday, August 20, 2005

هیچی به هیچی


کلی نوشتم پاک شد ... دلتنگ سطرها ـ لحظه های ـ بر باد رفته ام ... همین

Thursday, August 18, 2005

مرگ و میلاد





و شاید
تنها مردگان از میلادِ ما
خرسند می شوند
زیرا تنهایی شان
چندان به درازا نخواهد کشید

Wednesday, August 17, 2005

...

کلی خوشحال بود که امروز تونسته بود زودتر از سرکار به خانه برسه و میتونه کارهاش رو هم انجام بده.ا
... همینطور که داشت ظرفها را می شست به این فکر می کرد شام چی درست کنه بهتره ؟ که ناگهان صدای زنگ در رو شنید ... از دو چیز تعجب کرد : اول اینکه کی می تونه باشه ؟ آخه اونها مهمون بی خبر نداشتند... بعدش هم اگه شوهرش باشه ! اون کلید داره ! خلاصه خودش رو قانع کرد که شوهرشه و لابد دستش پره !!! ... یعنی الان تمام وجودش پشت در وایساده ... شیر آب رو بسته و نبسته ! دوید سمت آیفون و با کلی شوق و ذوق گفت : بله !ا
صدایی غریبه از اونور آیفون اونرو به خودش آورد : ببخشید خانم برای دیدن خونه اومدیم ! همونجا یخ زد ... تمام بدنش غرق عرق سرد شده بود ... خودش رو جمع و جور کرد و گفت : آقا اشتباه زدید ، اینجا مستأجر هست ! مرد هم گفت : میدونم برای خرید اومدم ! بغضش گرفت ، با هر زحمتی بود صداشو صاف کرد و گفت : لطف کنید یک وقت دیگه تشریف بیارید ؛ قبلش هم باید تلفنی از طرف بنگاه... هماهنگ بشه ! ... ا


گوشی رو گذاشت . بدنش یخ یخ شده بود . با یک جان کندنی دستکش رو از دستش در آورد . همه چراغها رو خاموش کرد . نفسش داشت بند می اومد . ضبط رو هم خاموش کرد . دیگه نمی خواست به هیچ زنگی جواب بده . یه گوشه ای نشست و بغضش رو رها کرد . اینوخوب میدونست که بالاخره باید از این خونه می رفتند . اما دلش خیلی گرفته بود . نمی دونست که چه کار کنه . خسته تر از اونی بود که بتونه دوباره بره دنبال خونه . اونهم با این پول . اسباب کشی ، اونهم دست تنها . رمقی براش نمونده بود .همه اینها رو پیش چشاش مجسم می کرد و گریه می کرد . نفهمید که وضو گرفت یا نه اما داشت نماز می خوند . با همان حال که اشک به پهنای صورتش بود نماز می خوند . باز هم بیصدا گریه می کرد . پیش خودش فکر می کرد که دیگه خدا هم حالش از این گریه های بیصدای اون داره به هم می خوره . دوست داشت در همون لحظه با یکی حرف بزنه و درد دل کنه اما نه کسی بود و نه اون اهل درد دل بود . کم کم خودش رو جمع و جور کرد . می دونست که این یکی رو هم باید به تنهایی و صبر پشت سر میذاشت . دستش به کار نمی رفت . ... شوهرش اومد ... سعی کرد این مسئله رو جوری بگه که اون نفهمه که این چه قدر گریه کرده . موقع گفتن اما بغضش همه چی رو خراب کرد . نمی خواست ناراحتش کنه ،اما شد دیگه ...ا
می دونست که تو این شهر بزرگ ، گریه های اون جایی ندارن ! ا

Tuesday, August 16, 2005

بدون شرح و تصویر

بین خودمان باشه که : مردم عراق شدیدا معتقدند ـ چه ساکنین خود عراق و چه آنهایی که در ایران زندگی می کنند ـ که اکنون در عراق امنیت کامل برقراراست و همه چیز بر وفق مراد است ... اوضاع آنطور هم که رسانه ها نقل می کنند نیست ... انفجارها درون شهرهای بزرگ نیست ... دانشگاههای عراق یه چیز تو مایه های آکسفورد شده ! ... بازارها هم علی الوصف باید تو مایه های میدان محسنی خودمون باشه !!! ... از پارکها هم دیگه نگو و نپرس احتمالا پارک جمشیدیه ما باید بره جلو بوق بزنه!!! ... ما داریم خودمان ! عراق را اداره می کنیم اما آمریکا نباید از عراق خارج شود ... بابا اعتماد به نفس!!! .... راستی آمریکا هم قول شرف داده که عراق را به دبی تبدیل کنه .... خلاصه اینکه یه چیز تو مایه های هیچ ملالی نیست ، جز فراق یار ! ...ا

توضیح وا ضحات : شاید بعد از آنهمه اختناق و خفقان و فشار روانی و عدم امنیت ... باید هم این اوضاع گل و بلبل گونه به چشم می آید ...ا

همه اینها قبول اما ذهن چموش من بی خیال این چندتا سؤال نمی شه که :ا
سؤال اول : اگر اینگونه است که آنها می گویند پس چرا تمام عراقیهای مقیم ایران بر نمی گردند عراق ؟
سؤال دوم : چرا خانواده دکتر ابراهیم جعفری ـ نخست وزیر فعلی عراق ـ هنوز در لندن به سر میبرند ؟
سؤال سوم : چرا هنوزخانواده این نمایندگان مجلس یا در ایران هستند یا در خارج ؟ چرا هیچکدام جرأت نکردند خانواده های خود را به عراق ببرند ؟
سؤال چهارم : چرا همه در جواب میگن که بچه ها دوست ندارن بریم اونجا و گرنه ما که از خدامونه ؟
سؤال پنجم : چرا نمی گن که امنیت نیست ؟
سؤال ششم : چرا خانواده خودشان مشمول این قوانین اسلامی نیستند ؟
سؤال هفتم : چرا ... ؟
سؤال هشتم : چرا من اینها را نوشتم ؟

Monday, August 15, 2005

سه بریده از یک حقیقت

بریده اول : به طور عموم زنان عراق کم وبیش به این وضعیت خو کرده اند و به طور ذاتی این مسئله را پذیرفته اند که نمی بایست روی حرف مردان حرفی بزنند و در بسیاری از موارد اختیار تمام و کمال خویش را به دست مرد سپرده اند و بسیاری از امور روز مره خود را بر صرفا بر طبق نظر و خواست مرد پیش میبرند. حتی در خیلی جاها خودشان اعتقاد دارند" مردی که دست به زدنش خوب نباشد ، چه جور مردی است و... !!!" البته این امر در مورد زنانی که به اصطلاح در شهرهای بزرگ و یا خانواده های سر شناس و اسم و رسم دار و تحصیلکرده هستند، با این شدّت و حدّت صدق ندارد ؛اما زنان معمولی تر در خانواده اوضاع بسیار جالبی ندارند

بریده دوم : اکثراً فرزندان این خانواده ها ـ چه آنهایی که در ایران ساکنند و چه آنهایی که در عراق ـ در یک تعارض و شکاف وسیع روزگار می گذرانند ... چرا که در یک جاهایی جایگاه پدر توسط نادیده گرفته می شود ودر جایی جایگاه مادر توسط پدر لگد مال می شود ... آنها نمی دانند که اداره چه اموری توسط پدر است و چه اموری توسط مادر؟ آنها کمتر معنی اشتراک در تصمیم گیری را دیده اند و اینکه می شود که پدر و مادر هر دو به یک اتفاق نظر برسند! و شاید که این درد مشترک خانواده های ایرانی نیز باشد که یا پدر سالاری مطلق یا مادر سالاری مطلق بر جو خانواده حاکم است . روش اعتدال و برخورداری از جایگاه مساوی در خانواده و جامعه ، متأسفانه کمرنگ می نماید

بریده سوم : پس از خواندن و دیدن این اخبار شب تصمیم گرفتم که با چند تن از زنان عراقی به اصطلاح فعال در امور و مسائل سیاسی و زنان و ... تماس بگیرم که بیشتر جویا شوم و ببینم که زنان عراقی که در ایران زندگی می کنند چه موضعی را اتخاذ کرده اند ؟؟؟ اما ... جوابهایی که گرفتم جالب بود ... هر چند دور از انتظار نبود... ا
یکی گفت " خدا را شکر که دیگر صدام نیست ، اینها که مشکل بزرگی نیست ... درست می شود"ا
دیگری با عصبانیت " که تو چرا این حرفها را باور کردی ... اینها تماما نقشه آمریکا و دشمن است برای تفرقه افکنی بین مردم عراق ... زن و مرد نداره که ... همه می خواهیم که عراق رو خودمون! اداره کنیم ...."ا
یکی با خونسردی تمام اظهار بی اطلاعی کرد و " والا من که از صبح تا حالا پای ماهواره بودم ، از این تظاهرات و اعتراضها نه چیزی شنیدم و نه چیزی دیدم ... اینقدر سخت نگیر"ا
دیگری را در حال رانندگی پیدا می کنم در حالیکه صداش مدام قطع و وصل میشه می گقت " فکر نمی کنم کسی داره بیراه حرف میزنه ... همه چیز طبق احکام و شرع اسلام داره پیش میره ... الکی شلوغش کردند ...همه اش نقشه دشمنه برای تفرقه افکنی ! بین مردم عراق "ا
وقتی که ازش می پرسم که واقعا شما فکر می کنید که الان مردم عراق با هم متحدند ؟
با عصبانیت جواب میده که " بله .. البته اگه آمهایی مثل شما شایعه پراکنی نکنند ..."ا
از اینکه عصبانیش کردم لذت میبرم و می پرسم که پس این تقسیم عراق به چند تکه نشانه چیه ؟
می تونم مجسم کنم که الان چه قدر سرخ شده جواب میده که " همه چی قراره به نفع شیعیان تمام بشه ... زن و مرد هم نداره " ا

حو صله ام را سر برد ... می ترسم که تصادف بکنه و بندازه گردن من ... چند بار "الو الو" میکنم و تلفن رو قطع می کنم ....ا

و قص علی هذا .... ا
بعد التحریر : با خودم فکر می کنم که اینها برای یکبار هم که شده اگه خودشان یا دخترانشان از دست یک مرد کتک می خوردند؛ یا جایی حقشان نادیده گرفته می شد و ... باز هم نسبت به این مسئله این قدر بی خیال و بی تفاوت بودند ؟؟؟

Sunday, August 14, 2005

یک بیانیه واقعی

قبل التحریر : امروز توی گشت و گذار اینترنتیم به مطالب جالبی ! برخورد کردم ... البته جالب که چه عرض کنم! اسف بار و مؤلم بود تا جالب !ا

اصل التحریر : قانون اساسی عراق با سرعتی لا یوصف در حال تدوین است که در ابن قانون اساسی که اصل و اساس پایه گذاری آن بر حسب شریعت و فقه اسلام می باشد ؛ برای زنان عراقی حداقل حق و حقوق شهروندی و انسانی در نظر گرفته شده است
تدوین کنندگان این قوانین در زمینه خانه نشین و خوار و ذلیل کردن زنان از هیچ کوششی فروگذار نبودند ... ازتعیین سن قاونی ازدواج دختران وپسران تا حق و حقوق به جا و نا بجا که طبق شرع اسلام به مردان در زمینه کنترل کردن زنان داده گرفته تا بر شمردن زن بعنوان موجودی درجه دوم
نا دیده گرفتن حقوق زنان امر تازه و نویی نیست ... حتی در قرن بیستم... آنهم در سرزمینی که هنوز عرف و قانون بر حسب خواست مردان و رؤسای قبایل می چرخد ... در سرزمینی که هنوز در برخی جاهای آن دختران و زنان به وضوح خرید و فروش می شوند ... سرزمینی که بوی مرداب طایفه ای هنوز از آن به مشام میرسد ... سرزمینی که با وجود اینهمه زنان و دختران تحصیلکرده هنوز کسانی پیرو این مسئله هستند که مردان همیشه باید فاتح میدان باشند و صاحب حق نه زنان ! سرزمینی که معتقد به اصل خشونت علیه زنان هستند و باری مردانگی را در کتک زدن زنان می دانند ...ا

گویا جمعی از زنان در عراق در میدان اصلی شهر بغداد دست به تظاهرات زدند و نسبت به این مسئله اعتراض کردند و بیانیه ای صادر کردند که شکر خدا به فارسی هم ترجمه شده است ... در ایران نیز جمعی از زنان و منادیان حقوق بشرو ... خواستار تحرک جنبشها و اعتراض زنان شدند که زنهار چه خوش خفته اید ؟ به پا خیزید که زنان عراق نیز دارند به سرنوشت زنان ایران دچار می شوند !!!ا

بعد التحریر : چنانچه حوصله بیشتر یاری کند ... شاید بد نباشد که برایتان نمونه های عینی و حقایق و مصادیقی را از فرهنگ و باور خود مردم عراق ـ در این زمینه ـ نقل کنم !!ا


Friday, August 12, 2005

کاسه صبر


!سر ریز شدن کاسه صبر به همین طراوت و راحتی نیست

Wednesday, August 10, 2005

بیانیه شماره یک


بدینوسیله به کلیه دوستان و آشنایان اعلام مینمایم که بنده تا یک هفته به کما تشریف می برم !!!ا

البته شایان ذکر می باشد که این تصمیم گیری، نتیجه تدبیر و درایت همسر وسرور اینجانب ـ آقا جواد ـ در راستای احیای حقوق منفوله ـ نفله شده ـ زنان و همچنین جهت بازسازی روح و روان و درون و برون و خلاصه تجدید بنا و حتی شاید هم تقویت و تعویض بعضی از زیر ساختها وخلق و خویها و ... اتخاذ گردیده است. به عبارتی دیگر تا اطلاع ثانوی ـ پایان این مدت مقرر شده ـ از کلیه مسئولیتهای سابق خود در منزل مخلوع گشته ام وسلب مسئولیت شده ام ؛ چون فعلا امکان سفر در چنته موجود نمی باشد لذا به این روش کم خرج رو آورده ایم

و اما مواردی که شامل این مرخصی خانگی می باشند عبارتند از :ا
من بعد در مسیر باز گشت از سر کار به منزل به جای اینکه به شام شب تفکر فرمایم ، اجازه دارم به خودم فکر کنم

هیچ مسئولیتی در راستای تر وتمیز کردن آشپزخانه و پخت و پز ندارم ( یعنی ایشان قبول زحمت فرمودند) و حتی در زمینه تمیز کردن خانه و حتی !ا

ایشان لازم دیدند که بنا به ضرورت بازسازی و احیای برخی مسائل در درون؛ بنده کمی با خویشتن خویش خلوت نمایم و لا اقل دیگراز اینگونه دغدغه های روزمره نداشته باشم

البته بنده خدا نیتشان خیر است ... خدایش اجرش دهاد

تبصره 1 : احتمالا بنده بعد از این چند روز یا از گرسنگی و بی شام و ناهار ماندن به بیمارستان میلاد منتقل می شوم و مدافعان حقوق زنان بی خبر از همه جا ،همگی دست به اعتصاب غذا می زنند
تبصره 2 : احتمال دیگر و خوش بینانه این است که بنده بعد از این چند روز " قُد قُد " بفرمایم ؛ چراکه ایشان غیر از مرغ و تخم مرغ و باقی مسائل !ا
تبصره 3 : بنده در حال رایزنی فکری و فرهنگی ـ همان مخ زدن سابق ـ هستم که این مدت به جای یک هفته به ده روز ارتقا یابد
تبصره 4 : بنده رسما اعلام میفرمایم که بعد از اتمام این دوره مرخصی خانگی ، چنانچه خوشمان آمد هیچ تضمینی برای ارجاع مسئولیت و تقبل آنها وجود ندارد

بعد التحریر : منظورم از کما ، همان خلوت و حساب و کتاب کردن با خود است و همچنین تکلیف خودمان را هم با خود و هم با دیگران روشن کردن است... البته یه چیز دیگه هم بود که دیگه بگذریم...ا

با تشکر از همکاری همه جانبه و بی شائبه ایشان

مدیریت امور برخی مسائل صرفا حاشیه ای و غیره



Tuesday, August 09, 2005

دیواری از جنس غرور و سکوت

ما به طور نا خود آگاه مصلوب به صلیب عادات و رفتارهایی هستیم که نسبت به ناپسند بودنشان یا جاهلیم یا اینکه نمی توانیم آنها را از خودمان دور کنیم و فکر می کنیم که اگر همین چیزهائی که سالها با ما بوده اند نباشند ، دیگر هیچ چیزی نداریم ... خالی می شویم ... تهی و پوچ می شویم ... دقیقا از همین می ترسیم که خالی و تهی باشیم. در صورتیکه همین به اصطلاح تهی و خالی شدن از این عادات ناپسند و مذموم مطلوب و غایت آمال می باشد
خیلی از امور را با هم قاطی می کنیم ... خیلی از مسائل با هم مشتبه می شوند وبه بدل آن دل بستیم و همت نمی کنیم که به دنبال اصل آن برویم ... خودم رو می گم!ا



گاهی شعاعی سبز از ته فکرم عبور می کند
و در نیمه نا پیدای من پخش می شود
میان حرفهایی که قربانی غرورم بودند
چقدر میان این خودخواهی و سکوت پنهان شوم؟

Monday, August 08, 2005

یه جور رخوت وبلاگی متعارف

نمیدونم که تا حالا به این موضوع فکر کردید که آدم وقتی بی حوصله باشه چه کار کنه بهتره ؟
بله کاملا حق باشماست ... هر کسی بنا به نیاز روحی وروانی ای که داره و بنا به تجربیاتی که در این زمینه از قبل کسب کرده ، دست به کارهای مختلفی میزنه و خلاصه اینکه یه جورهایی سعی داره که از این وضعیتی که در اون گیر کرده به یک نحوی خلاص بشه و صرفا سرش گرم بشه و بذاره که این حال وروز هم بگذره !ا
اما نکته با مزه ماجرا اینه که دفعه بعد که همین حال و هوا به سراغش اومد به هیچ وجه نمی تونه همون نسخه قبلی رو برای خودش بپیجه و انتظار داشته باشه که کار ساز باشه ؛ چرا که انجام مجدد همون کار باز هم حوصله اش رو سر می بره و قص علی هذا...ا

اما و هزاران اما و اگر ... اینها بی شباهت به حال وروز فعلی من نیست، فقط با این تفاوت که من حوصله نوشتن یک مطلب درست و حسابی جدی در وبلاگ رو ندارم و به قول بچه ها دچار یه جور رخوت وبلاگی کمی تا قسمتی برای همگان متعارف و آشنا شدم. همین


کارم ز دور چرخ به سامان نمی رسد
خون شد دلم ز درد و به درمان نمی رسد
سیرم زجان خود به دل راستان ولی
بیچاره را چه چاره چو فرمان نمی رسد
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
آن کس که جان نداد به جانان نمی رسد

Sunday, August 07, 2005

حلول ماه رجب

حلول ماه رجب در بطن خود حامل پیامهای گوناگونی است
تکانمان می دهد و فریاد میزند که رجب رسیده و شعبان نیز در راه است، غافل نباشید که رمضان نیز خواهد آمد... و مثل همیشه بی آنکه قدر بدانید خواهیم رفت ... ولی ما همچنان غرق در کارهای روزانه امان هستیم

این شعر را از صابر امامی داشته باشید که تجسم حال و روز خیلی از ما مسلمان نمایان در روزگار نوین است؛ باشد که به این زنهارها پاسخی ولو کوتاه ومجمل بدهیم

خروس خوانان
نماز را
چشمان خواب آلوده
به آب شستیم
از زوزه های سگان گذشتیم
و صلاة ظهر در خیابانها
با سمندهایمان شیهه کشیدیم
آب از آب تکان نخورد
به نا چار
شبانگاهان
با صدای اذان
به خواب رفتیم

Saturday, August 06, 2005

ماجرای ما وشغلمان

آیا این شغل انسان است که به او احساس خوبی می دهد یا بر عکس این مائیم که تعیین کننده حالت های احساسی خود نسبت به مشاغل هستیم ؟ و آیا اصلا شغل لذت بخش یا کسل کننده بدون وجود انسان معنی دارد ؟ خیلی ها را در طول روز غمگین و سرخورده می بینیم که بدون انگیزه و به اجبار مشغول انجام کارهایشان هستند و این دقیقا به خاطر دیدگاهی است که آنها نسبت به شغل خود دارند


به نظر بعضی افراد، این شغل ما نیست که به ما عشق وشور زندگی می دهد ؛ بلکه این ماهستیم که به کار روح می دهیم و آن را لذت بخش می سازیم

برخی نیز بر این باورند که کار با وجود انسان است که معنی می یابد و به خودی خود حامل هیچ احساسی نیست ، این ما هستیم که تعیین می کنیم چه کاری خسته کننده و چه کاری لذت بخش است ؟؟؟ احساس انزجار ، بدبختی ونا رضایتی دقیقا برخواسته از دیدگاهی است که ما نسبت به آن کار داریم


عده ای نیز معتقدند که هیچ شغلی بالاتر از شغل دیگر نیست و ما فقط می توانیم بگوئیم که شغل های متنوعی وجود دارد وبرای زندگی در این دنیا به کارهای گوناگونی نیاز داریم . می گویند که این درست نیست که انسانها کارها را به پست وعالی تقسیم کنند، چرا که همه کارها در کنار یکدیگر معنای اصلی خویش را می یابند و مکمل یکدیگدند
پاره ای از روانشناسان نیز اذعان میدارند که در هر کاری که هستید بدانید که می توانید بهترین احساس را به آن منتقل کنید و احساس رضایت و آرامش از درون شما ریشه می گیرد نه از کارتان؛ مهمترین نکته این است که شما در مورد شغل تان چگونه فکر می کنید ؟ همین


و در پایان اینکه همان نکات همیشگی را متذکر می شوند که : جرأت تغییر فکر را در خود بیدار کرده و به شغل تان معنی بهتری بدهید و از آن لذت ببرید ... چرا که خواه نا خواه بیشتر عمر خود را در محل کارتان سپری خواهید کرد ... هر کاری در جای خود با ارزش است ... خوشحال باشید که در این دنیا مسئولیتی برای شما در نظر گرفته شده است و سر هر کاری که هستید با عشق کار کنید
در این مورد باز هم خواهم نوشت و نه تنها در نقض خیلی از این ادعاها بلکه شاید کمی تا قسمتی هم ازدرگیریهای ذهنی که خودم با شغلم دارم هم می نویسم

Thursday, August 04, 2005

ایران،پس از او کویری بی باران بیش نیست

هو اللطیف

خاتمی هم رفت ... با همان سادگی و آرامشی که آمده بود
او که گویی آمده بود تا ثابت کند که شرافت و متانت با سیایت در تضاد و تعارض نیست ... رفت
حرف در مورد این بزرگوار زیاد است که بگویم ...اما گویی دستم دلش نمی آید که بنویسد ... ا
اما امیر آقا مطالب قشنگی را در این مورد نوشتند ، وهمینطور عکسهاو لینکهای قشنگ و جالبی را می توانید ببنید؛ که لینک وبلاگ ایشان در کنار صفحه هم هست
گویاترین و بزرگوارانه ترین و آخرین جملات خاتمی به همان صراحت همیشگی لهجه بارانیش بود هر چند که نم بارانی را بر دلمان وچشممان نشاند ...آنگاه که می خواند
هر که ما را یاد کرد، ایزد مر او را یاد باد
هر که ما را خوار کرد، از عمر بر خوردار باد
هر که اندر راه ما خواری فکند از دشمنی
هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد
زین پس بارانی نیست که بر کویر ایران ببارد