.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Friday, August 26, 2005

جور دیگر باید دید

پیش نوشت : متاسفانه ما خیلی کاهلیم ، حتی در شناخت خیلی از آدمهای معروف و نام آشنا هم یه جوهمت به خرج نمی دهیم که خودمون بریم و اونها را بشناسیم ... منظورم بدست آوردن یک حداقل شناختی است که خودمان آنرا بدست آورده باشیم و بتوانیم در مورد اون حرف بزنیم ... شناحتی که از بیرون به ما تزریق نشده باشه ... ما عادت کردیم که همه چیز را حاضر و آماده به خوردمون بدهند و ما هیچ زحمتی نکشیم ...قصدم اصلا محکوم کردن نیست . به این مصداقها توجه کنید :" شعرهای فروغ سیاه و افسرده است" ، " شعرهای اخوان ثالث حماسی است وشعر لطیف ندارد " ، " تمام شعرهای سهراب در مورد طبیعت و احساسی است " و همینطور در مورد بقیه شاعران ـ قدیمی و معاصر ـ قضاوت می کنیم و کار را به اصطلاح تمام شده و درست تلقی می کنیم ... اما در پی آن بر نمیایم که لااقل کتاب آنها را درست بخوانیم و بعد قضاوت کنیم
بحث به درازا کشید ،از شعر لذت ببرید


نقش

در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر

شسته باران نقشی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید
از میان برده است طوفان نقش هایی را
که بجا ماند از کفش پایش
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش

آن شب
هیچکس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود
کوه : سنگین ، سرگردان ، خونسرد
باد می آمد ، ولی خاموش
ابر پر می زد ، ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند

امشب
باد و باران هر دو می کوبند
باد می خواهد بر کند از جای سنگی را
و باران هم خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید
هر دو می کوشند
می خروشند
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
مانده بر جا استوار ، انگار با زنجیر پولادین
سال ها آن را نفرسوده است
کوشش هر چیز فرسوده است
کوه اگر بر حویش پیچد
سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
و نمی فر ساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت
در شبی تاریک


سهراب سپهری ـ هشت کتاب ـ مرگ رنگ ـ نقش

شعری را که برایتان نوشتم از " سهراب سپهری " بود ! شعری که تا کنون من جایی نقل آن را نشنیده بودم شعری که در وهله اول کاملا از ذهن خوانندگان ـ شناسایی راز گل سرخ و بوی علف و اهل کاشانم و ماجرای قفس و کرکس و ... ـ آشنا زدایی می کند ؛ شعری که از سال ـ هفتاد و سه ـ که اولین بار آن را خواندم تا امروز برای هر کسی خواندم باور نمی کرد که از "سهراب " باشد ... در این مورد باز هم مصداق خواهم آورد ؛ هم از سهراب و هم از دیگران

0 Comments:

Post a Comment

<< Home