.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Saturday, July 29, 2006

به یادت

به یادت داغ بر دل می نشانم
زدیده خون به دامن می فشانم
چو نی گر نالم از سوز جدائی
نیستان را به آتش می کشانم


به یادت ای چراغ روشن من
ز‌داغ دل بسوزد دامن من
زبس در‌دل گل یادت شکوفاست
گرفته بوی گل پیراهن من

همه شب خواب بینم، خواب دیدار
دلی دارم، دلی بی تاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم، چه سازم؟
نه تاب دوری و نه تاب دیدار

سری داریم و سودای غم تو
پری داریم و پروای غم تو
غمت از هر چه شادی، دلگشاتر
دلی داریم و دریای غم تو


قیصر امین پور

Thursday, July 27, 2006

خدای من جائی همین نزدیکی‌هاست

اگر روزی دلم گرفت
یادم باشد
که خدا با من است
که فرشته ها برایم دعا می کنند
که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد
یادم باشد که قاصدکی در راه است
که بهار نزدیک است
که فردا ها منتظرم می مانند
که من راه رفتن می دانم و دویدن
که جاده ها قدم‌هایم را شماره می کنند
اگر روزی دلم گرفت
یادم باشد که تنها نیستم
و خدای من جائی همین نزدیکی‌هاست

Wednesday, July 26, 2006

المؤمنُ مرءآةُ أخیهِ المؤمن ـ 2

چند وقت پیش به این تشابه رسیدم که برای خودم خیلی جالب بود. ببینید به نظر من وجود ما آدمها از یک جهاتی شباهت زیادی به سایت های کامپیوتری دارد ! تعجب نکنید, بیشتر توضیح می دهم
یکی از تفاوت های سایت های ضعیف و قوی در این است که سایت های قوی و درست و حسابی گذشته از با محتوا و مفید بودن, ظاهری بسیار ساده و به دور از تجمل دارند و همچنین از ضریب امنیتی بالایی برخوردارند اما با این وجود اگر کسی ـ هکر ـ بتواند از دیوار امنیتی آنها عبور کند وبه اصطلاح سوراخ امنیتی آنها را بیابد و به لایه های درونی این سایت ها راه یاید, نه تنها توبیخ نمی شود بلکه مورد تشویق و تقدیر قرار می گیرد! چیزی که دقیقا خلاف آن در نورد سایت های ضعیف و دم دستی صورت می گیرد. ظاهری پر زرق و برق و زلم زیمبو و تهی از مختوای مفید و به درد بخور و همچنین براحتی قابل نفوذ ! و اگر کسی ـ همان هکر ـ بتواند به آنها راه یابد مورد شدید ترین عتابها و عقابها قرار خواهد گرفت ! این همان امر است که باعث پیشرفت آن یکی و در جا زدن این یکی می شود
به گمانم تا حدی متوجه منظورم شده باشید
بیائید همین امر را تطبیق دهیم روی وجود و شخصیت خودمان. به گمانم با این مقایسه و مواردی که در مطلب قبلی ذکر آنها رفته, به یک نتیجه مشخص و نسبتا قابل قبولی برسیم
آنجا که بخواهی به این حدیث امام علی (ع) هم عمل کنی دستت بسته است چرا که امام مشخص نکردند که باید چه جور آئینه ای باشی ؟. با چه زاویه انحرافی ؟ با چه عدسی و همچنین با چه میزان تحدب و تعقر ؟
از اینها که بگذریم آئینه ای با بزرگ نمائی خوبیها و محو کاستیها مرغوب تراست
تا یادم نرفته این را هم بگویم که اوضاع خودم از همه بدتر است و روی حرفم هم اول با خودم است تا دیگران
بعد التحریر: یک لحظه تصور کنید که من با چه مکافاتی دارم این مطلب را می نویسم , توی کافی نت, اما امروز بعلت شلوغی قسمت گیم نت , این قسمت نیز در اختیار این نو باوگان از خانه رانده شده قرار گرفته , مسئول کافی نت هم که بعلت رفت و آمد زیاد بنده به این مکان در معذوریت اخلاقی قرار گرفت ,اجازه داد که در این قسمت از دستگاه استفاده کنم ,حالا این را بگذارید کنار اینکه بیست تا پسربچه قد و نیم قد ـ که امیدوارم زیر بیست سال باشند ـ دارند دو به دو با هم سر بازی کل کل می کنند وهر چند دقیقه یک بار چپ چپ نگاهم می کنند. خلاصه اینکه اوضاعی است بس مشقت بار ! درست مثل این می ماند که آدم بخواهد وسط یک استادیوم ورزشی پر از آدم, مدیتیشن کند ... نصیبتان نشود

Tuesday, July 25, 2006

المؤمنُ مرءآةُ أخیهِ المؤمن ـ 1

اغلب ما آدم های متظاهری هستیم. برای اکثر ما مسائل مهم و اصول مهم, بسته به موقعیت و وضعی که در آن قرار گرفتیم تعیین می شوند و برای بدست آوردن زندگی بهتر, روابط بهتر, موقعیت بهتر, آینده امیدوارکننده تر, تعریف و تمجید بیشتر و برانگیختن تحسین و اعجاب بیشتر و ... مسائلی را پنهان می کنیم
جلوی آدمهای مختلف, طوری رفتار می کنیم که خوششان بیاید. برخی از خصائص اخلاقی و عادات خود را تا آن جا که منتهی به اعتبار و شهرت و محبوبیت ما می شود توی ویترین گذاشته و مابقی را توی هزار پستو و سوراخ و سمبه پنهان می کینم و با همان ویترین هم زندگی را می گذرانیم
خاطرات خوب و بدی که ما را تا امروز با خودشان آورده اند و از ما چیزی که هستیم را ساخته اند, خود آگاهانه سانسور می کنیم و آن قسمت هایی از وجود و شخصیت خودمان را که احتمال می دهیم خوشایند دیگران نیست را پشت قسمتهایی که ظاهرا اتو کشیده تر هستند, پنهان می کنیم
اغلب ما آدم های صاف و ساده ای که به نظر می رسد نیستیم. تظاهر, حالا دیگر بخشی از شیوه زندگی ما است
ایقدر به تظاهر کردن و تظاهر دیدن عادت کرده ایم که جسارت نقد صریح و صادق را بر نمی تابیم !ا
صادقانه حرف زدن و صادقانه انتقاد کردن؛ جسارتی می طلبد که می بایست به خاطر آن خیلی از چیزها و سوال و جوابها را بی خیال شد. سوال هایی مثل: " چه چیزی گیرم می آید ؟:" و " آیا با گفتنش موقعیتش به خطر نمی افتد؟" و ا" اگر بر نتابد ؟" و " اگر سوء تعبیر شود ؟" و " نکند که باعث سوء تفاهم شود ؟"و ... در مقابل این جسارت جایی برای عرض اندام و خودنمایی نمی یابند
ما دوست نداریم که کسی ویترینی را که برایش چیده ایم را بی خیال شود و صاف سرش را بیندازد پائین و برود و به یکی از لایه های درونی و پستوی ما ! ما نمی پسندیم که کسی از نقاط تاریک شخصیت مان سر در بیاورد! تازه در کمال ناباوری آنها را به صلابه نقد هم بکشد
اینقدر با تظاهر و ریا انس گرفتیم که یادمان می رود اینی که جلوی مردم هستیم , واقعا نیستیم. یعنی فی الواقع خودمان هم باورمان می شود که نکند خبری است و ما واقعا همانی هستیم که مردم می پندارند و از ما متصورند و عمری سر دیگران و از آن بدتر سر خودمان را هم شیره می مالیم
ادامه دارد ...

Monday, July 24, 2006

بی تو خاکستریم

اگر تمام آن همه را دیدیم و شنیدیم

اگر لب فرو بستیم و نفس هم بر نیاوردیم

اگر دست و دل زخمی از این همه گفته و درشت شنیده

بی زخم مانده و حرفی، سخنی
... کلامی و سلامی نگفتیم
گمان مبر که آن همه درست بود و قبول داشتیم

که قبول داشتن و نداشتن ما

گره از کار فرو بسته نمی گشاید

تنها، حرمت گذاشتیم

خون دل خوردیم و سینه را از آهی پر ازخون انباشتیم

تا شاید یک روز، یک موسم

که می دانیم خیلی هم دور نیست

از " او" بگوئیم

از " او" که تمام ما بود و نیست

در شبهای بی " خود " بودن

نمی گوئیم که بی " تو" چونی و چندیم

اما می گوئیم که با " تو" همه اوئیم

مائیم
گرچه
خاکستریم

Thursday, July 20, 2006

ره میخانه

ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است

برای مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کاین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است
نمی دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امشب
حریفم قاضی و ساقی امام است

برو عطار کو خود می شناسد
که سرور کیست؟ سرگردان کدام است

Sunday, July 16, 2006

! مادرهای عزیز شما مسئولیت دارید

نمی‌فهمم چرا به همه زن‌هائی که بچه‌دار شده‌اند باید " مادر" گفت

زن‌هائی که از مادربودن فقط نه‌ماه حمل و چند ماه شیردادن ـ تازه آن‌هم اگر لطف کنند ـ را وظیفه می‌دانند و پس از آن، نقش یک آشپز را پیدا می‌کنند که باید روزی سه وعده آب و دون پای بچه بریزند تا بچه قد بکشد و سروصدای معده عزیز دردانه درنیاید. آن ها چه اصراری دارند که ثابت کنند "مادر" هستند و بهشت زیر پای آنها هم هست و یک بوسه از پیشانی آنها، فرزندان را از آتش جهنم نجات می‌دهد ؟ زن‌هائی که به‌هر دری متوسل می‌شوند تا مسئولیت‌شان کمتر شود و خیلی زیبا و مهربانانه از این "محورشرارت" در منزل راحت شوند! کافی است که سری به مهدهای‌کودک بزنید وبه ام عین خود مشاهده کنید که درصد بالایی از این بچه‌های عزیز که حتی مادرشان شاغل هم نیست – چه حتی شاغل بودن هم نمی تواند بهانه کافی باشد ـ ولی از عهده کنترل و نگهداری این بچه‌ها عاجز بوده و بدین وسیله از بار مسئولیت آنها شانه خالی می‌کنند!ا
اگر سن بچه عزیز هم به مهدکودک نرسد و بزرگ‌تر و به‌اصطلاح بچه مدرسه‌ای باشد، در فصل تابستان و اوقات فراغت با دادن پول توجیبی و فرستادن بچه به هزارجور کلاس آموزشی، تفریحی و استخر و سونا و گیم‌نت و ... کاری می‌کنند که باز هم مسئولیت‌شان کمتر و کمتر شود
زن‌هائی که کلی دوره و مهمانی و شب‌نشینی و تفریح خود را بدون بچه تنظیم می‌کنند! قهوه می‌خورند و به ته‌فنجان زُل می‌زنند تا آینده فرزندانشان را بفهمند. زن‌هائی که ، بچه را پیش و آن می‌سپارند تا به میهمانی شبانه‌شان برسند. اگر هم بچه بغض کرد و دلتنگ شد، با یک بسته چوب شور و پاستیل و پفک و از این جور آت‌و‌آشغال‌ها سروته قضیه را هم‌می‌آورند. این روزها اکثر بچه‌ها می‌دانند که اضافی‌اند و در زندگی پدر و مادر صرفا در برنامه‌ریزی‌های مادی نقش دارند و لا غیر! ا
اگر این روزها حوصله بچه‌داری کمترشده، در عوض هزار و یک راه‌حل هم برای جلوگیری از بچه‌دار شدن پیدا شده است. نمی‌دانم چرا وقتی زنی حال و حوصله تربیت و نگهداری بچه را ندارد جلوگیری نمی‌کند؟ به خدا جلوگیری کنند بهتر از آن است که بچه‌ای را به دنیا بیاورند که بعد از یکی دو ماه آنرا نخواهند و به دنبال راهی برای فرار از بار مسئولیت باشند. اما ظاهرا این مسیر بچه‌دارشدن و مادرشدن باید تکرار شود تا این زن‌ها بتوانند از شیطنت‌های کودک‌شان حرف بزنند و بنالند که وای بچه‌داری چقدر سخت است و از همه کارهایشان مانده‌اند ـ الهی بمیرم ـ به‌هرحال گویا کشیدن لپ بچه چند ماهه و جورکردن سیسمونی و حتی چشم و هم‌چشمی داشتن سر این مسئله، به‌قدری برای این خانم‌ها لذت‌بخش و وقت‌پرکن است که باز هم به‌بهانه‌های مختلف بچه‌دار شوند! بچه‌ای که چند ماه بعد دیگر او را نمی‌خواهند و ...ا
اگر دقت‌کرده باشید بنده، ایشان را "مادر" خطاب نکردم و واقعا هم به نظرم صرف اینکه بچه را خودشان به دنیا آورده‌اند، نمی‌توان نام "مادر" بر آنها گذاشت و با این جمله که بالاخره هر چی باشد " مادر، مادر است" مخالفم!ا
مادر بودن شرط و شرایطی دارد که این زن‌های عزیز غیر از یکی دوتاش، بقیه را ندارند
امروزه دنیای ما پر است از کودکانی که در کانون خانواده رشد نمی کنند. کودکانی که والدین خود را در روز نمی بینند وکمترین و سردترین ارتباط را با آنها دارند وپدر و مادر نقش یک آمر و ناهی و دانای کل را ایفا می کنند که به خاطر کم حوصلگی و ضیق وقت امکان هر تجربه و‌آزمایش را از کودک سلب می‌کنند و به جای ایجاد بستری مناسب برای یادگیری بکر و تجربه آموزی کودک، همه چیز را حاضر و آماده به بچه حقنه می کنند
چند وقت پیش در مقاله‌ای خواندم که طی تحقیقاتی در مورد کسانی صورت گرفته که روزگار سالمندی خود را در خانه سالمندان و به دور ازخانواده و فرزندان روزهای آخر عمر‌را شماره می‌کنند؛ عزیزانی هستند که کودکانشان را از همان آغازین روزهای زندگی به مهدهای‌کودک سپرده بودند تا به کار‌ و‌تفریح و‌مهمانی و ... خود بدون بچه برسند و‌دمی بیاسایند. معادله‌ای بس ساده و چرخه‌ای به ظاهرمتوازن !!ا

Monday, July 10, 2006

می تراود مهتاب

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند

نگران با من اِستاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان خفته را
بلکه خبر

در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کِشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند

دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوارِ به هم ریخته شان
بر سرم می شکند

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دمِ دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بردر، می گوید با خود
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند

نیما یوشیج