.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Tuesday, October 31, 2006

زمانی برای دریدن ، زمانی برای دوختن

برای هر چیز زمانی است و هر مطلبی را زیر آسمان وقتی است
وقتی برای ولادت و وقتی برای موت
وقتی برای غرس کردن و و قتی برای کندن مغروس
وقتی برای بیماری و وقتی برای شفا
وقتی برای ماتم و وقتی برای رقص
وقتی برای انهدام و وقتی برای بنا کردن
وقتی برای گریه و وقتی برای خنده
وقتی برای پراکندن سنگها و وقتی برای جمع کردن سنگها
وقتی برای کسب و وقتی برای خسر
وقتی برای نگاه داشتن و وقتی برای دور انداختن
وقتی برای دریدن و وقتی برای دوختن
وقتی برای سکوت و وقتی برای گفتن
وقتی برای محبت و وقتی برای نفرت
وقتی برای جنگ و وقتی برای صلح
کتاب مقدس : کتاب جامعه

Thursday, October 26, 2006

آغاز ششمین سال



با کلمات در جدال بودم تا بتوانم به بهترین و زیباترین نحو ممکن بکار گیرمشان برای بیان اینکه پنج سال از آغاز زندگی مشترک من و جواد گذشته و ششمین سال را شروع کردیم. می‌خو‌استم از خیلی چیزها بنویسم ... که به این سخن دانته رسیدم ، توصیفی بس دقیق است از عشق . از آنجایی که این‌روزها مرا حوصله تاختن در این باره نبود ؛ فرصت را غنیمت شمرده و همان را می نویسم



دانته ایتالیایی در کمدی الهی می‌گوید: آن‌گاه که انسان به عشق راستین اجازه ظهور می‌دهد، آن ساختارهای نهادینه پیشین نابود می‌شود و توازن هر چه درست و حقیقت می‌پنداشتیم، بر هم می‌خورد. جهان زمانی حقیقی است که انسان عشق را بشناسد.... پیش از آن زندگی می‌کنیم، با این خیال که عشق را می‌شناسیم، اما شهامتش را نداریم تا آن طور که هست، با آن روبرو شویم



عشق نیرویی وحشی است. اگر بکوشیم مهارش کنیم، نابودمان می‌کند. اگر بخواهیم اسیرش کنیم، ما را به بردگی می‌کشاند. اگر سعی کنیم آن را بفهمیم، در سر‌گشتگی و حیرانی بر جایمان می‌گذارد


این نیرو در جهان است تا به ما شادی ببخشد، تا ما را به خدا و به هم نزدیک‌تر کند: و اما باز، این طور که امروز عشق می‌ورزیم، برای هر دقیقه آرامش ، باید یک ساعت اضطراب بکشیم

Wednesday, October 25, 2006

احوال پرسی


اینجا همه از من می پرسند
" حالت چطور است ؟"
اما کسی یک بار
از من نپرسید
... بالت

Tuesday, October 24, 2006

حراج رویا

رویاهایم را تکه تکه کرده ام

وبه حراج می گذارم

رویاهایم را می فروشم

تا بتوانم به جایش

کابوس را قسطی بخرم

Sunday, October 22, 2006

!!! فرزند بیشتر ، ساعات کاری کمتر

فاجعه‌است ! چه بسا اگر حرفی نزند بر اثرات مهرورزی‌اش افزوده شود !ا
آخرین شاهکار و افاضه کلام احمدی‌نژاد ! احتمالا چون مدتی ملت هیچ سوژه‌ای نداشت، این سخنان محیر العقول را بر زبان رانده ! ا
لابد باید شتافت تا از قافله عقب نماند. قافله‌ای که فی البداهه در حال از بین رفتن و فنا شدن هستند
فرض کنید برای اینکه یک ساعت از ساعات کاری زنان کم شود: زنان باید نه ماه سختی بارداری را متحمل شوند که در بهترین حالت و مهربان‌ترین و انسان‌ترین مدیر و البته طبق قانون گمانم از ماه ششم یا هفتم می توانند به مدت شش ماه مرخصی بگیرند، که آن‌هم می شود تا دو سه ماه بعد از زایمان ! پس از آن هم به علت شاغل بودن مادر، یا مهد کودک‌ها پذیرای بچه خواهند بود یا مادر بزرگ و ...سپرده خواهند شد
اوه ! حالا هم کو تا این بچه بزرگ شود ... خلاصه دردسرش اینقدری هست که به یک ساعت کمتر کار کردن نیارزد !! وانگهی کدام کارفرما و مدیری حاضر است که شخصی را استخدام کند که قرار است کمتر کار کند ولی حقوق کامل بگیرد و از آن‌طرف هم هر روز خدا برنامه داشته باشد ... امروز بچه مریض شد ... امروز وقت واکسیناسیون داشت و الخ
ما که خیلی از کارها را به حمد الله به صرف متاهل بودن از کف دادیم دیگر چه برسد به اینکه بچه هم داشته باشیم ! هر چند که یکی دو جا که رفتم همان اولش حساب کتاب کردند و گفتند که خب اول بگو که چند ساله ازدواج کردی ؟ بچه که نداری ؟ ... یک وقت به سرت نزند که بچه داربشی و حالا حالاها هوس مامان شدن را از سرت بیرون کن ! چون ما تابع این قانون نیستیم و یک شرکت خصوصی هستیم و ...ا
مصداق و مثال در این مورد زیاد است و انسان در می‌ماند در کار این بشر که واقعا کجا دارد می‌رود و چه می‌کند؟
چنانچه این کشور ظرفیت بالایی صد و بیست میلیون نفر جمعیت را دارد پس چرا با جمعیت هفتاد میلیونی ، این همه بیکار و فقیر و حاشیه‌نشین و معتاد و مرکز فساد و ... بیداد می‌کند؟
کاش ایشان که در همه امور نظر می‌دهند ، در این مورد هم از خودشان در و گهر ساطع می‌کردند، مادرانی که خسته از سر کار بر می‌گردند و در محل کاربا کلی آدم سر و کله زدند.از آن‌طرف در خانه هم کلی کار سرشان ریخته و ... چگونه با کودکان قد و نیم قد خود مهر ورزی کنند ؟
...
هنگامی که مادران شاغل حتی نمی‌توانند فرزندان خویش را تحت پوشش بیمه خود قرار دهند
: مرتبط

Friday, October 20, 2006

!!! به افتخار خودم

پیرو این که از خوبی و خوشی احوال نمی‌دانم چه کنم ؟ این روزها پشت سر هم دسته گل به آب می‌دهم و به همین دلیل هم الان خونه‌مون شبیه یک باغ پر از گل شده !ا
البته بنا به یک سری مسائل امنیتی از ذکر کلیه دسته گلها - بخوانید خرابکاری - خودم معذورم ! ا
! من از هایبر نیت بدم می آید
بدین ترتیب ـ اگر گفتید به کدام ترنیب ؟ ـ من و جواد سانسی از این کامپیوتر استفاده می‌کنیم . در این هیچ مشکلی نیست ! اما مشکل آنجاست که این جانب بدون اطلاع قبلی از ما وقع ، به اصطلاح پشت کامپیوتر نشستم و تصمیم گرفتم که بالاخره یک کار نیمه تمام را به انجام برسانم و مشاهده کردم که دو صفحه فایر فاکس آن پائین روی تول‌بار خودنمائی می‌کنند . اما وقتی که کارم تمام شد در کمال خونسردی کامپیوتر را به جای اینکه هایبرنیت کنم ؛ خاموش کردم ! یعنی اینکه آن‌دو صفحه - به خیال خودم - پرید. اما فردایش فهمیدم که آن دوصفحه نتیجه سرچ پنج ساعته جواد بوده برای روزنامه ! که هر کدام از آنها هم حاوی سی تا تب و صفحه دیگر بوده ! به همن راحتی همه آنها را پراندم رفت پی کارش . بنده خدا جواد چیزی نگفت . فقط هر پنج دقیقه می گفت باید دوباره بشینم و کلی سرچ کنم. هیچی نگفت ها ! فقط نان استاپ و علی الاتصال و علی الدوام همین را تکرار می‌کرد. من مانده بودم و دنیایی شرمندگی !!ا
! ملالی نیست جز دوری شما
بعد از چند روز سر درد شدید، طبق معمول سر خود تصمیم گرفتم که یک مسکنی که تازه گرفته بودم را مصرف کنم تا بلکه این سر درد لعنتی ـ که خودم خوب می دونم از بی خوابی و فکر و خیال و عصبی شدنهای درونیه ـ کمی آرام گیرد.این نشان به آن نشان که من قبلا دوز بیست میلی همان قرص مسکن را استفاده می کردم و نا ثینگ هپن ! خلاقیت به خرج دادم و این دفعه دوز صد میلی ان را مصرف کردم ... چشمتان روز بد نبیند ! غیر از بیست ساعت خواب یکسره و تا یکی دو روز گیج و ویج زدن و شلنگ تخته انداختن در خانه ! دست و پایم نیز در خواب ناز تشریف داشتند یعنی کاملا بی حس شده بودند و تعادلم را در هنگام راه رفتن از دست داده بودم و البته تا دو سه روز بعدش هم کما کان خوابیده بودم ... الان هم تقریبا هوشم اومده سر جاش و ... البته من مقصر نیستم. تقصیر دکتر داروخانه است که داروی به این خفنی را بدون نسخه پزشک که سهله ! حتی از من نپرسید که برای کی و چی می خواهم ؟ فقط گفت به خانواده سلام برسونید ، پدر را خیلی وقته ندیدم ! من هم گفتم که مسافرتند. ... نه خدائیش تقصیر من چیه ؟ سر کلاس زبان بچه‌ها می گفتند که برای سر دردشان می‌خورند ... به گمانم یک راه جدید برای خودکشی پیدا کردم !!ا
! لینک باز می‌کنم، پس هستم
موقعی که یک سایتی یا وبلاگی یا حالا هر چیز دیگری را می خوانم ، هم‌زمان هر چی لینک دارد همان اول کار باز می‌کنم ؛ تا خیالم راحت باشد و نیازی نیست که حتی به اینترنت وصل باشم. حالا فرض کنید که مثلا هم‌زمان چند تا صفحه باز باشد و ... و صد البته موقعی که دارم آن صفحات را می‌خوانم ! نمی دانم که چی به چی است و کلا همه را با هم قاطی می‌کنم !!! اگر موضوع بیارزد که دوباره همه لینکهای مربوطه را به ترتیب باز می کنم و نه کیلوئی ! و گر نه هیچی !!! این هم یه شیرین کاری دیگر!!ا
ما بقی افتخارات بماند ...

Tuesday, October 17, 2006

... اگر کوچه‌های زندگیم بن بست نبود


این مطلب را پارسال در یک حال و هوای خاصی نوشته بودم البته نه خاص‌تر از امسال ... یکی از دلایلی که این مطلب را دوست دارم به خاطر چت قبل و ایمیل بعد از نوشتن آن است ! اما از پارسال تا امسال خیلی چیزها فرق کرده ... یادش بخیر

**********

***


اگر نامه‌ام به نام تو آغاز می‌شد، اگر دفترم با یک اشاره تو باز می‌شد

اگر دستهایم با نفس تو گرم می‌شد، اگر دلم با لبخند تو نرم می‌شد

اگر پشت درهای بسته نبودم و اگر از روزگار خسته نبودم

باز می‌توانستم همسایه یاس باشم ، یا همبازی پروانه‌ای با احساس باشم


اگر دیوارهای سرد روبرویم قد نمی‌کشیدند، اگر بادهای ولگرد سیبهایم را از شاخه نمی‌چیدند

اگر آرزوهای ریز و درشتم پرپر نمی‌شد، اگر گوش فلک اینچنین کر نمی‌شد

اگر همه رودخانه ها آرام بودند، اگر زمین و زمان کمی رام بودند

اگر لباس فطرتم آلوده نیرنگ نمی‌شد و اگر دل دریائی‌ام سنگ نمی‌شد

باز می‌توانستم تا صبح با ستاره‌ها بیدار باشم، یا عاشقانه در حسرت دیدار باشم




اگر افتادن برگ را باور می‌کردم، اگر آمدن مرگ را باور می‌کردم


اگر از عشق غافل نمی‌شدم، اگر این همه عاقل نمی‌شدم


اگر تپش قلب تو را فراموش نمی‌کردم، اگر فانوسهای خاطره را خاموش نمی‌کردم


اگر با اتفاقی که افتاد نمی‌رفتم و اگر از یاد تو چون باد نمی‌رفتم


باز می‌توانستم با تو آغاز شوم، یا درون غنچه بمانم و راز شوم



اگر کوچه های زندگیم بن بست نبود، اگر دل ساده ام بت پرست نبود

اگر پیوسته سبزه ها و درختان را دعا می‌کردم، اگر نیمه شبها کمی تو را صدا می‌کردم

اگر این همه از همه جا بی‌خبر نمی‌شدم و اگر این همه بسته کاش و اما و اگر نمی‌شدم

باز می‌توانستم نام تو را بر زبان بیاورم ، یا لا اقل دستی به سوی آسمان بیاورم

Sunday, October 15, 2006

چندتا لینک و حال گل

اينجا کارمندان با وضو وارد مي شوند ... حالم بد است اين روزها
...
این هم یه جور قرار گذاشتن است دیگر ! احتمالا از نوع شرع با مدرنیته تطبیق شده‌ !من که سر در نیاوردم طرفین یعنی همان دختر و پسر چه جوری با یکدیگر قرار خواهند گذاشت ؟ آن هم از این طریق
....
ماه مبارک رمضان در آمریکا! حس نوستالژیک خوردن افطاری
.
...
گفت : احوالت چطور است ؟
گفتمش : عالی است
مثل حال گل !ا
حال گل در چنگ چنگیز مغول !ا

Friday, October 13, 2006

چه كسم من ؟

آخر یکی از این سریالهای جفنگ ماه رمضان که ملت بیکار را سر سفره میخکوب و ساکت می کنه ... این شعر مولانا را با نماهنگ و ضرب قشنگی می خوانند... روایت سرگشتگی و بیخود شدن که تخصص مولانااست ... به قولی شنیدنش کلی به آدم فاز میده
##############
چه كسم من ؟ چه كسم من ؟ كه بسي وسوسه مندم
گه از آن سوي كشندم ؛ گه ازين سوي كشندم


ز كشاكش چو كمانم ؛ به كف گوش كشانم
قدر از بام در افتد چو در خانه ببندم


نفسي آتش سوزان نفسي سيل گريزان
زچه اصلم ؟ ز چه فصلم ؟ به چه بازار خرندم


نفسي همره ماهم ؛ نفسي مست الهم
نفسي يوسف چاهم نفسي جمله گزندم


نفسي رهزن و غولم ؛ نفسي تند و ملولم
نفسي زين دو برونم ؛ كه بر آن بام بلندم


بزن اي مطرب قانون هوس ليلي و مجنون
كه من از سلسله جستم وتد هوش بكندم


به خدا كه نگريزي ؛ قدح مهر نريزي
چه شود اي شه خوبان كه كني گوش به پندم؟

هله اي اول و آخر بده آن باده فاخر
كه شد اين بزم منور به تو اي عشق پسندم


بده آن باده جاني زخرابات معاني
كه بدان ارزد چاكر كه ازآن باده دهندم


بپيران ناطق جان را تو ازين منطق رسمي
كه نمي يابد ميدان بگو حرف سمندم


مولانا

Thursday, October 12, 2006

یک داستان

در جائی خواندم که : بومیان آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند ( لطفا خوب دقت کنید, چون یک بار
بیشتر تعریف نمی کنم ) ... نارگیل را از دو طرف سوراخ می کنند, یک طرف کوچک تر در حدی که بتوانند یک طناب را از ان عبور دهند و یک طرف کمی درشت تر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچک تر طنابی که انتهایش را گره زده اند رد می کنند و بعد طناب را به تنه درخت می بندند تا این طوری میمون نتواند جر بزند و نارگیل را با خودش ببرد. سپس توی نارگیل خالی شده چندتا سنگریزه می اندازند و چند بار تکانش می دهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد. ... تله آماده است


میمون ها که شهوت کنجکاوی دیوانه اشان کرده تا ببینند این چیست که این جوری صدا می دهد, می آیند و دست شان را می کنند توی نارگیل و سنگریزه ها را توی مشت شان می گیرند تا بیرونشان بیاورند, اما مشت بسته اشان از سوراخ رد نمی شود. میمون ها اگر فقط مشت شان را باز کنند و از سنگریزه های بی ارزش دل بکنند, آزاد می شوند ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که بدست آورده اند از دست بدهند. آن قدر تقلا می کنند و خودشان را به زمین و آسمان می زنند که فردا وقتی صیاد می آید بدن های بی حالشان را به راحتی ( عین آب خوردن ) جمع می کند و توی قفس می اندازد


این میمون ها چند خاصیت جالب دیگر هم دارند. اولا وقتی می بینند یک هم نوعشان گیر کرده و دارد جیغ و ویغ می کند باز هم برای کنجکاوی می روند سراغ نارگیل بغلی و چند دقیقه بعد خودشان هم در حال جیغ و ویع اند. ثانیا بومی ها اگر میمونی اضافه بر تعداد مورد نیازشان گیر افتاده باشد, آزادش می کنند اما وقتی فردا دوباره برای شکار می آیند باز همین میمون ها گیر می افتند و جیغ و ویغ شان در می آید. این داستان قرن هاست که جریان است ! اما حق ندارید فکر کنید که این میمون ها از خنگی شان است که هر روزه توی این دام ها می افتند, اتفاقا خیلی هم ادعای هوش و استعدادشان می شود



اگر خوب فکر کنیم ... آیا دور و بر خود ما پر از نارگیل های سوراخ داری نیست که صدای تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه دیوانه مان می کند ؟ آیا دستمان را به خاطر بسیاری از چیزهایی که حقیقتا نمی دانیم ارزشی دارند یا نه , چندین و چند بار در هر مدخل سوئی داخل نمی کنیم ؟ آیا دستمان جاهایی گیر نیست که به خاطرش از صبح تا شب جیغ و ویغ می کنیم و خودمان را به زمین و آسمان می کوبیم , در حالی که فقط کافی است از یک سری چیزها دل بکنیم و برویم خوش و شاد روی درخت ها بی دغدغه این جور چیزها تاب بازیمان را بکنیم ؟ آیا صدای جیغ و ویغ مذبوحانه اکثر دور و بری هایمان که خودشان را اسیر کرده اند را نمی شنویم ؟
... آیا

Wednesday, October 11, 2006

! زن‌ها چپ چپ خواب می‌بینند؟

کی می‌گه خواب زن چپه ؟ من یک مثال کاملا نقض دارم و آن اینکه چند وقت پیش خواب دیدم که یکی از برادرانم به سفر رفته و کلی بند و بساط ... به یک هفته نکشید که کل خانواده‌ام غیر از همان برادرم ـ که بنده در خواب سفر رفتن ایشان را دیده بودم ـ به سفری تقریبا طول و دراز رفتند ... نتیجه اینکه : سفری که در خواب دیدم اتفاق افتاد؛ منتها برای دیگران ! حالا این کجاش چپ بود !؟

*******

این گریستن و اشک ریختن در هنگام خداحافظی کردن با مسافران از آن کارهاست که هیچوقت فلسفه وجودی‌اش بر من عیان نشده ... مگر در مورد جواد که همه اتفاقات روزگار برای او استثاست! هنگام سفرش ـ سربازی رفتن ـ عین ابر بهاری شر و شر اشک می ریزم !!! این همه اشک از کجا میاد خودم هم در می مونم ؟ اما در مورد دیگران خب اشکم نمیاد چه کنم ؟ اگر هم بخواد بیاد نمی ذارم ؟ کما اینکه گریه کردن در مورد استقبال یا همون پیشواز از مسافران را هم نمی‌درکم ( همان درک نمی‌کنم سابق ) ... و الله اعلم بالصواب

Tuesday, October 10, 2006

نشانه ها



از مسیر نشانه ها اگر بیایم
راه دور می شود
کی دور بوده ای
که نشانه ها بخواهند
مرا به تو برسانند ؟