.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Friday, November 24, 2006

واژه‌های طوفانی

واژه‌هایی که سر بر خواهند آورد

چیزهایی از ما می‌دانند

که ما از آنها نمی‌دانیم

ما یک‌دم خدمه این ناوگانِ فراهم آمده

از واحدهای سرکش خواهیم شد

و به اندازه یک تندبار، دریا سالار آن

آن‌گاه باز دلِ دریا پذیرایش خواهد شد

و ما می‌مانیم

و تند آب‌های گِل‌آلودمان

و سیم‌های خاردارِ یخ‌زده‌مان

Thursday, November 09, 2006

شاد کن جان من


شاد کن جان من که غمگین است
رحم کن بر دلم که مسکین است


روز اول که دیدمت گفتم
آنکه روز من سیاه کند این است


گه گه یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است


بی‌رخ تو دین من همه کفر است
با رخ تو کفر من همه دین است

Tuesday, November 07, 2006

در اتوبوس و مترو با یار مهربان

کلی حساب و کتاب کردم و دو دوتا چهارتا کردم ـ که البته خیلی هم به چهارتا نرسیدم ولی شما همان چهارتا فرض کنید ـ دیدم که برای تردد و رفتن به این‌ور و آن‌ور که معمولا با تاکسی و سواری انجام می‌دادم، کلی دارم هزینه می‌کنم و به عبارتی این مسئله در شرایطی که هستیم برایمان دارد سنگین آب می‌خورد

به این نتیجه رسیدم که این‌جوری نمی شود و باید کار دیگری کرد که بشود

پس از این به بعد برای حمل و نقل خودم از اتوبوس و مترو استفاده می کنم .مگر در موارد بسیار استثنائی و حیاتی و حساس !!! در ضمن پای پیاده هم می‌شود بعضی از مسیرها یا قسمتی از آنها را طی نمود، که در این هوای پائیزی پیاده‌روی کلی می‌چسبدو فاز می‌دهد؛ هم فاله و هم تماشا !ا

در عوض می‌توانم به جایش کتاب بخرم. یعنی تقریبا می‌شود هفته‌ای یکی دوتا کتاب! که قطعا از ماهی یکی دوتا کتاب که سهمیه سابق بود، بهتر است و آرام‌بخش‌تر !ا

برای استفاده از سرویس حمل و نقل عمومی باید زودتر از خانه بزنم بیرون و بیشتر زمان و مسافت را در نظر بگیرم. هر چند که به اصطلاح مسیرها کمی دورتر و کج و کوله می‌شود؛ اما در عوضش چندتا حسن دارد: اول اینکه در وسیله های عمومی چندتا آدم می بینم واز این آدم به‌دوری در می‌آیم . دوم در بطن جامعه قرار می‌گیرم. سوم از آخرین اخبار و رویدادها مطلع می‌شوم
همچنین در راستای جلوگیری از به هدر رفتن زمان، همان کتابها را در اتوبوس و مترو می‌خوانم. البته به شرطها و شروطها ! یعنی منوط به اینکه سعادت نصیب حالم شود و جا برای نشستن پیدا کنم

در ضمن هر چه‌قدر هم که عجله داشته باشم، عمرا اگر دنبال اتوبوس و مترو بدوم ! سنگین و رنگین می‌نشینم در ایستگاه و عینکم را در می‌آورم و کتابم را می‌خوانم

فقط بزرگترین اشکال این ماجرا سوای حمالی کتابها، این است که احتمالا یک روزی این کتابها (قبلی و جدید) پس از خوانده شدن باید در جایی شبیه به کتابخانه قرار بگیرند و اشکال عمده آن دقیقا همین‌جاست که کتابخانه فعلی ما در حال انفجار است

لاجرم باید از یک چیز دیگر بزنیم تا بتوانیم به جایش یک قفسه‌ای، کتابخانه‌ای، چندتا تیر و تخته‌ای تهیه کنیم ، که این کتابهای زبان بسته و مفلوک ما از کارتن‌خوابی و پلاس بودن رهایی یابند !ا




Friday, November 03, 2006

! کار جدید من

این روزها سخت مشغولم
آرام و با حوصله
دارم افکارم را می بافم
تا سر و شکل پیدا کنند
یکی از رو، یکی از زیر
یکی از رو، یکی از زیر
...
اما به رج دوم نرسیده
دوباره قاطی می کنم
هیچوقت بافتنم خوب نبوده
...
حالا هم دارم افکارم
تکه تکه به هم می‌دوزم
امیدورام از این یکی نتیجه بگیرم
هر چی باشه خیاطی‌ام از بافتنم
بهتره و آبرومندتر
...
فعلا تا اطلاع ثانوی مشغولم

Wednesday, November 01, 2006

کم حرفی

نمی‌دانم ، می دانی چه حسی است
وقتی که کلی حرف برای زدن داری
اما دریغ از یه جفت گوش شنوا
از آن‌طرف هم تو یه جمع قرار بگیری
که حرفی برای زدن نداشته باشی
و ترجیح بدهی که صرفا شنونده باشی
بعد هم پشت سرت بگویند که
مثلا چرا اینقدر خودشو می‌گیره ؟
فکر می‌کنه که چه خبره ؟
و کلی انگ و برچسب دیگر
حالا بیا و درستش کن ...