.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Monday, January 30, 2006

آنها در حال خوردن ما هستند

لطفا بیائید ما رابخورید ... عنوان مطلبی است که خواندنش کمی تا قسمتی مو را به تن آدم سیخ می کند
برای من که همیشه در کتابها و تصاویر دنبال عمق فاجعه هیروشیما و ناکازاکی بودم و هر چقدر هم که جواد توضیح می داد متوجه این نمی شدم که مثلا از شدت گرمای حاصله از انفجار بمب اتمی در هیروشیما از خود فرد هیچ اثری نیست ولی سایه اش هست، یعنی چی ؟
در این مطلب نیز به طور گذرا به مسئله تجهیز وزارت دفاع آمریکا و اسرائیل به یک سری موشکها و تسلیحات ویژه ای است که ... جالب اینکه آنها این تحقیقات گسترده سالهاست در حال انجام است و شاید هم چند سالی بعد از آن است که بحث و منازعه بر سر انرژی هسته ای ایران و حقوق بشر و... را آمریکا بر علیه ایران عَلَم کرده و کماکان نیز ادامه دارد و ... برای نسل ما که جنگ ایران با عراق را دیده و لمس کرده و کودکی خود را از این سنگر به آن سنگردویده و شبها گوش به زنگ آژیر گذرانده و روزها را به شمردن هواپیماها یا موشکها و شنیدن صدای انفجارطی کرده و اکنون پس از آنهمه سال شنیدن تهدیدات مکرر آمریکا برای حمله به ایران و دارا بودن چنین تسلیحاتی که نه مرز می شناسند و نه در و دیوار و نه سنگر و نه تن و پیکری و کلا هیچ چیزی را یارای ایستادن در برابر آنها نیست؛ ما را می برد به تخیل زمانی که خودمان دیگر نیستیم ولی سایه امان روی زمین مانده باشد ... در واقع هم شاید کار دیگری از دستمان بر نمی آید ... غیر از اینکه دعا کینم فرزانگان مملکت که گرداندن و چرخاندن سکان امورکشور را دست دارند کمی آرامتر برانند تا شاید چند صباحی بیشتر بمانیم و به قولی دیرتر پخته شویم ... همین

Saturday, January 28, 2006

... هوای حوصله بد جور ابری است
میل باریدن بی طاقتشان کرده ...

Tuesday, January 24, 2006

تواضع

آجیلهایش را از تواضع می خرید
تا ثابت کند که چقدر تواضع دارد ؟
و همچنان دست از تواضع و ریاضت کشیدن بر نمی دارد
این یکی از تراوشات ذهنی اینجانب می باشد #

Monday, January 23, 2006

استجابت دعا

کلی دعا می کردند که با شهیدان محشور شوند
دولت که عوض شد
کلی مشهور شدند
با کمی دخل و تصرف، اصل جمله از آقای "ناصر فیض" است #

Saturday, January 21, 2006

چهار نکته

اول : بدینوسله اعلام می کنم که بنده با اینجا هیچ ارتباطی ندارم و موقع علم کردن آن به هیچ وجه با من هماهنگ نکردند و گرنه عمرا می گذاشتم که اینجوریا باشه!!ا


دوم : راست می گوید او که می گوید همه ما در نهاد ناخودآگاه خود یک دیکتاتور مخفی هستیم و این هم مثل دیگر خصلتها صرفا مختص دولتمردان نمی شود و جملگی اگر از چیزی یا کسی یا ... خوشمان نیاید و باب دلمان نبود به حذف کلی و نبود آن حکم می دهیم !!جای بحث خیلی دارد اما مجال و حوصله ای نیست
سوم : هوا رو دارین که ! ما طی یک اقدام کاملا خودجوش و دقیقا هم همین امروزو در همین هوا تصمیم گرفتیم که برویم نوک کوه دنبال خونه بگردیم ! دقیقا همین امروز !!ا
چهارم : کسی می داند که " دل خوش سیری چند "؟

Monday, January 16, 2006

گلهای معرفت


گلهای معرفت را از علی آقا به مناسبت خجسته زادروز آقا جواد هدیه گرفتیم !ا

اریک امانوئل اشمیت نثر جالب و روانی دارد. سروش حبیبی نیز سنگ تمام گذاشته و برگردان مناسبی از آن را
ارائه داده است . کتاب از سه داستان بلند در ظاهر مستقل تشکیل شده است. امانوئل اشمیت نگاه خود را به سه مذهب بودیسم ، تصوف ا( البته از نوع ترکیه ای آن ) و مسیحیت را در قالب این سه داستان به سادگی و بدون هیچ گره و پیچیدگی نمایان ساخته است. به طور حتم این نگاه نه کامل است و نه صحیح و بی عیب و نقص ! برای مثال وی برای بیان دیدگاههای خود نسبت به بودیسم، بلندی های هیمالیا را انتخاب کرده است. در حالیکه اگر با بودیسم آشنائی مختصری داشته باشید، می دانستید که بودیسم رایج در بلندی های هیمالیا تفاوت های فاحشی با بودیسم هندی و بودیسم رایج در شرق دور دارد؛ یا تصوف رایج در ترکیه با نوع ایرانی و حتی عربی آن تفاوت های بسیاری دارد . اما به هر حال نحوه ای را که برای بیان لطایف هر یک برگزیده، قابل تحسین است ! به خصوص عقاید اصلی مسیحیت که در کلام کودک بیمار داستان سوم ( که من این داستان را خیلی دوست دارم ) به ظرافت تمام تزریق شده است !ا شیوه نگارش روان و بسیار ساده امانوئل اشمیت از گلهای معرفت اثری جذاب، گیراو لطیف خلق کرده است. لازم به ذکر است که این سه استان نشانگر دیدگاههای یک استاد فلسفه ـ خود نویسنده ـ را نشان می دهد و مطمئنا اشکالات و ناهمگنی های بسیاری بر آن مترتب است ! اما با این وجود اثری است که به خواندنش می
ارزد و خواندن آن را توصیه می کنم
تا یادم نرفته بگم که این کتاب را نشر چشمه در دو هزار نسخه منتشر کرده است
البته تاکید می کنم که بنده به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی این کتاب را به هیچ بنی بشری امانت نمی دهم ! حتی به شما دوست عزیز !ا

جا دارد که باز هم از علی آقای گُل به خاطر این کتاب زیبا تشکر کنم

Saturday, January 14, 2006

عصر جدید

ما
در عصر احتمال به سر می بریم
در عصر شک و تردید
در عصر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید


در عصر قاطعیت تردید
عصر جدید
عصری که هیچ اصلی
جز اصل احتمال ، یقینی نیست


اما من
بی نام تو
حتی
یک لحظه احتمال ندارم

چشمان تو
عین الیقین من
قطعیت نگاه تو
دین من است
من از تو ناگزیرم
من
بی نام ناگزیر تو ، می میرم
قیصر امین پور
پ.ن:جهت انجام و رتق و فتق یک سری امور محوله و معوقه و متمنیه ! به همان دست غیب کذایی شدیدا نیاز است، چنانچه کسی از آن سراغی دارد و یا یقینا احتمال می دهد که کجا و به چه کاری مشغول است ... لطفا هر چه سریعتر مراتب را در اطلاع قرار داده و خانواده ای را از نگرانی در بیاورد و مژدگانی خویش را دریافت فرماید
با تشکر

Tuesday, January 10, 2006

پایانی برای یک آغاز

یک روز صبح زود چشمهایم را که باز می کنم، فرشته ای بالهایش را به صورتم می زند و می گوید
این آخرین باری است که خورشید را می بینی . می توانی تا غروب کنار پنجره بایستی و با آسمان و پرنده هاش حرف بزنی . می توانی دستهایت را در رودخانه ای که از نزدیکی اتاقت می گذرد ، بشویی . می توانی مشقهای نا تمام کودکی ات را تمام کنی . روی سبزه ها دراز بکشی . درختان را در آغوش بگیری و گلهای سرخ را ببویی . می توانی آخرین سطر نامه ات را بنویسی و روزنامه های صبح و عصر را تا انتها بخوانی و دگمه های پیراهنت را در آینه ببندی . می توانی زانو به زانوی خدا بنشینی ، گناهان ریز و درشت و تکراری ات را بشماری و یک دل سیر گریه کنی


وقتی که فرشته به سوی بی نهایت پر می کشد؛ یادم می اقتد هنوز کارهای زیادی هست که باید انجام بدهم. باید صندلی خالی ام را کنار گلدانهای شمعدانی بگذارم، با ابرهای دلتنگ راه بروم، آرام و بی صدا با آرزوهام خداحافظی کنم، عکس کبوتر را ببوسم، خطوط ساده چهره ها را به خاطر بسپارم. باید دلهایی را که شکسته ام، از نو بسازم. چشمهایی را که ندیده ام، به دقت ببینم. صداهایی را که نشنیده ام، صمیمانه در آغوش بگیرم و یک بار دیگر در ساحل پر از گوش ماهی و صدف بایستم و مشامم را از عطر تازه موجها پر کنم . باید تمام نوشته های ناتمامم را تمام کنم . کتابهایی را که نخوانده ام ، بخوانم و ... و سرانجام باید خدا را سپاس بگویم که اجازه داد یک روز دیگر باشم . با اشیاء و کلمات دوست شوم و زندگی ام در میان رویاهای معصوم بگذرد
فرشته آنقدر دور می شود که فقط ردی از بالهایش را در آسمان می بینم . نمی دانم صدایم را می شنود یا نه، اما با همه وجودم فریاد می زنم

ای فرشته مهربان، از خدا وند بزرگ بخواه فرصتی دیگر به من بدهد !ا
فرصتی برای دوست داشتن. یک روز اصلا کافی نیست
باور کن که هنوز به خیلی ها نگفته ام که دوستشان دارم
حتی به او که هر روز ساعتم را با صدای قلبش
و نفسهایم را با جزر و مد نفسهایش تنظیم می کنم
حتی به او !!ا

پ . ن : چنانچه شما متوجه که امروز آخرین روز زندگیتان است ، چه می کنید ؟ تا کنون به این موضوع اندیشیدید ؟ البته کسی هنوز به من هم نگفته !ا

Saturday, January 07, 2006

! مُردم از خوشی


یه سردرد عجیب و غریب ، یه حال خراب و تقریبا نزار ، بدن کوفته و ضعیف ، شب را در بیمارستان گذراندن ـ در این ماه برای سومین شب ـ ساعتهای ممتد با سرم و آنژیوکت وصل شده به دست ساعات پر درد را سپری کردن ، گریه و آه و هر چی بیچارگی جمع و چند روز همراه با مایعات گیج و ویج خوردن ،درد سر و بی خوابی را برای عزیزی به ارمغان آوردن ، با حضرت مرگ هم سلام و علیک کردن ،به دویست و پنجاه نفر دلسوز و نگران توضیح دادن اینکه چرا اینجوری شدم و ساعتهای ممتد گوش دادن به نسخه های عجیب و علت یابی های عجیب تر و دادن قول مردانه مبنی بر اینکه ایندفعه دیگه خدائیش برم یه دکتر خوب ، نگرانیها و دلمشغولیهای همیشگی و... امروز هم سر وکله زدن با چند تا آدم زبون نفهم و حالی کردن این که چرا نبودم و حالا که هستم چرا در واقع اینجا نیستم و آغاز یک سرما خوردگی دلچسب ! و باز شروع سردرد و ...ا
اینها تمامش اوج خوشی است ... چرا نباشد ؟
چراکه اوضاع می توانست از این هم بدتر و کیفورتر شود که شکر خدا هنوز نشده !ا
پس هنوز هم جای شکرش باقیه !ا

Sunday, January 01, 2006

! بد جوری گیر دادم


این گنجشک هم فهمیده که با گندم برچیدن ره به جائی نخواهد برد