.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Thursday, July 28, 2005

در حسرت لحظه ای خلوتم

همیشه از عقربه های ساعت عقب می افتم
همیشه بعد از پرنده ها به آسمان می رسم
و یادم می رود وقتی غروب می شود ، به ستاره ها سلام کنم
سالهاست مدادی را که به رنگ تو بود ، گم کرده ام
سالهاست سراغ وسایل قدیمی را نگرفته ام
حال جاده ها را نپرسیده ام و قاب عکسها را پاک نکرده ام

هزار کار نیمه تمام را می گذارم گوشه ای و دوست دارم که آرام بگیرم
دوست دارم که از همه دلمشغولیها و نگرانیها و چه چه کنم های دلم وامیدها و آرزوها و حسرتها و هزار جور فکر وخیال دیگر ... حتی برای لحظه ای هم که شده جدا بشم...رهای رها

همیشه روزهای هفته را لحظه به لحظه و همه ساعتهایش را می گردم ، می شمرم که شاید روزی ، جایی ، ساعتی و حتی لحظه ای برای خودم باشم ...ا
خدا کند که هر چه زودتر این ماراتن مهمانیها تمام شود


Wednesday, July 27, 2005

مادر

امروزبه روایتی روز مادر و روز زن می باشد ، چرا که مصادف با زاد روز کوثر احمد (ص) است
چند روزی بود که جنب وجوش عجیبی در خیابانها و گوشه وکنار شهر به چشم می خورد ... صغیر وکبیر هم در تکاپو بودند ... تکاپویی که به ماندگار نبودنش عادت داریم ... جنب و جوشی که تاریخ مصرف چند روزه دارد وبعد تمام می شود! می رود و می روند
دیدن شادی مردم لذت بخش است ... هیاهوی بچه ها و همه و همه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوست دارم که در مورد این روز و وجه تسمیه اش مطالبی را بنویسم و همینطور از مسئولیت عظیم مادرـ چیزی فراتر از یک نام ـ وهمین فلسفه کادو دادن وخیلی مسائل دیگر
اما فعلا صرفا بی خیال می شوم تا زمان مناسبی دیگر

Tuesday, July 19, 2005

سکوت ... سکوت

با تمام وجودم می خواهم داد بزنم که نیاز عجیبی به سکوت دارم


ا"با هر بهانه در غزلهایم تو را تکرار خواهم کرد
با رنگ نامت این سکوت آباد را آزار خواهم کرد

هر بار عزمی داشتم، چیزی مرا از کار وا می داشت
اما قسم بر نام تو، آن کار را این بار خواهم کرد..."ا

Sunday, July 17, 2005

نوبت من است

باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است
باز ما وکشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت، چشم دوختن به جاده های دور
باز انتظار، عادت کسی که عاشق است

دستهای التماس ما گشوده، پس کجاست ؟
دستهای با محبت کسی که عاشق است

باز هم سخن بگو، سخن بگو، شنیدنی است
از زبان تو،حکایت کسی که عاشق است

من اگر بخواهمت، نخواهمت، تو خوب باش
مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است

بغض های شب، همیشه سهم ناامیدهاست
خنده های صبح، قسمت کسی که عاشق است

شاخه ها ـ خدا کند ـ به دست باد نشکند
عشق، یعنی استقامت کسی که عاشق است

**********

ای شما که دل نمی دهید وایستاده اید
در خیال خلوت کسی که عاشق است

منتظر نایستید، نوبت شما که نیست
نوبت من است، نوبت کسی که عاشق است
شاعر:؟؟؟؟؟؟

Thursday, July 14, 2005

چشمهایت

پیش نوشت : به یاد دبیر ادبیات سال سوم دبیرستانم ، که این شعر را اول بار با صدای دلنشین او شنیدم وچقدر برایم قشنگ بو د که خودش برایم آنرا نوشت و داد ... روزهای زیادی را به یادش می گذرانم ... امید است که هر کجا باشد خوش وخرم وسلامت باشد واز گزند زمانه در امان
وقتی به درد عشق گرفتار می شوم
احساس می کنم که سبکبار می شوم

آئینه وار من تو چه هستی که اینچنین
هر روز در زلال تو تکرار می شوم

اینگونه آهوانه نگاهم مکن که من
با آتش نگاه تو تبدار می شوم

می آیی و چو زلزله می ریزیم به هم
آنگاه در پیش چشم تو آوار می شوم

امشب برای چشم تو شعری سروده ام
فردا به جرم عشق تو بر دار می شوم
بزرگ علوی

Wednesday, July 13, 2005

محض خالی نبودن عریضه

اینروزها دیگراز خاتمی گفتن وشنیدن تبدیل به اپیدمی شده واز هر گوشه وکناری نامی از او می آید، البته هر جند که مختلف وگوناگون ودر زمینه های متنوع ومتعدد از او نامی به میان آورده می شود
یکی از بدیها وکمی وکاستیهای دولتش می گوید
یکی از خوبیها ومحاسن ( جمع حُسن) اومی گوید
دیگری از رونق بازار نقد وانتقاد در زمان او نام می برد
یکی سنگ مطبوعات را به سینه می زند که فلان وبیساربود و شد
یکی دلتنگ لبخند ملیحش می شود
یکی دلش برایش تنگ می شود
یکی هنوز باور نکرده که چی شده؟
یکی داد می زنه که هر چی خاتمی تو این 8 ساله زحمت کشیده بود در عرض چند روز بر باد فنا رفت
یکی از بد اخلاقی ها ـ همان تقلب سابق ـ هنوزمی نالد
یکی هم مثل من بنا به دلایلی یک هفته است که قلمش ـ همان کیبورد ـ به گل نشسته است و می نالد که من نمی خواهم این را نمی خواهم ... همین

اما این مطلب را از مسعود بهنود بخوانید جالب است... قطعا خالی از لطف نخواهد بود ... ا

Tuesday, July 05, 2005

خاتمی و یاران

چه زبان به مدح گشایند وچه ذم، چه ملامت وچه تحسین، چه آفرین گویند وچه نفرین و ...ا

به هر حال در هر شرایط از این نکته نباید غافل بود که نام ایران با خاتمی اعتلا یافت وچهره شاید خشن ایران در جهان را خود او با رنج فراوان ومشقت وچه بسا با لبخندی ساده وبی ریا تلطیف کرد. او که در کمال متانت همه تیرهای نقد به اکثر ناصواب نشانه رفته به سمت خود را پذیرا شد تا مبادا یاران دور ونزدیک را گزندی آید

نام یاران به میان آمد ، دورونزدیک آن در نبردی نابرابرسنگ تمام گذاشتند: ازحمایت ونزاکت
حتی در شعارهای انتخاباتی از هر ناسزا وبی احترامی فروگذار نبودند ـ گمان بر این است که حافظه شفاهی را یارای یادآوری یکا یک آن شعارهای غرا باشد پس ذکر آنها نمی رود ـ هر آنچه را که دل تنگشان خواست بی هیچ ترتیبی وآدابی گفتند ورد شدند، با نجابت وبردباری که خاص خود اوست را صرفا بعنوان آلودگی فضای دوران انتخابات یاد کرد وبه عادت آموخته 8 ساله دم برنیاورد؛ شعارهایی که اگر خاتمی می گفت بی شک مهدور الدم بود وکافر وملحد ومعاند نظام وهزاران برچسب دیگر...ا

در سخت ترین وآخرین روزهای باقیمانده دولتِ او با کمال احترام هر آنچه را که به سرانجام رسید ونرسید را از گناهان خاتمی عنوان کردند وتنها به بیان بدیها وکاستیهای دولتش پرداختند، حتی یکی عنوان کرده بود " اینکه اصلاحات به سرانجام خوشی نرسید تقصیر خاتمی است " اینهمه جفا زیاران ؟ پس دشمنان را آسوده بالی باید باشد که فعلا دوستان انجام وظیفه می کنند !ا

او که در دوران خود هر 9 روز یک بحران را تجربه کرد و از دیگر سو دست تنها و همیشه مورد سوء ظن ودشنام ومخالفت و... بود مگر دیگر چاره ای جز پناه به حضرت دوست از دست بحران آفرینان ویاران صدیق هم برایش مانده بود

اما دیری نخواهد پائید که حقایق عیان خواهد گشت وزمان قضاوت را به تأجیل وا می نهیم تا تاریخ خود حکم کند و چیزی را در پس پرده ابهام وانکار نگذارد
قطعا او سزاوار وشایسته اینهمه جفا نیست

Monday, July 04, 2005

تا آخر همین خیابان

حرف دارم زیاد
بیشتر از آخر این خیابان
وخیابانهای دیگر

من نگران جمله ها نیستم

اما تو عجله داری
دست پاچه ام کردی

گم کرده ام زمان را
اصلا، فعل آخر جمله های من با تو
هر جا که خواستی پارک کن

می بینی چه شد؟

دیگر من هم مثل تو
تا انتهای هیچ خیابانی
حوصله ندارم

ـ راست گفته ای شاید ـ

که من فقط

بن بست ها

را می شمارم

Sunday, July 03, 2005

زنان منتقم ولی صبور؟

در جریده زبان بریده شرق آورده اند که : 70.1 در صد نسوان مکرمه به اخذ انتقام از همسر بیچاره تفکر وبسی تأمل فرموده اند و63.9 در صد از نسوان بلاد عزیز آرزوهمی کردند که ای کاش همسر شان مرده بودندی !!!ا
هر چند که این امر هنوز به منصه حضور وظهور نرسیده است اما فی الواقع همینکه این امر خطیر از ذهن اینان گذشته عمق فاجعه را می رساند. حتی تصور اینکه اینهمه آدم خشن یا خشونت دیده وزجر کشیده تو جامعه هم برای خودش حرفیه...آدم از ترس سکته می کنه...تصور زنانی که با نفرت دارند روزگار همی می گذرانند....ا

به نظر من این مسئله حتی از احمدی نژاد هم برای آینده مملکت خطرناکتره !ا
حتی از دست دادن یا ندادن حداد در بلژیک مهمتره !ا
وحتی از غذا خوردن یا گرسنه سر بر بالین نهادن این هیأت هم تأمل ترحم برانگیزتره !ا
وحتی از صحت وسقم ماجرای احمدی نژاد و آن گرونگیری !ا
وحتی تر از مسئله انرژی هسته ای ایران !ا
باز هم بگم که چقدر مهمه ؟ یا بسه ؟

تروخدا ما رو نیگا کن تو این اوضاع قمر در عقرب مملکتی و... هم دست از مسخره بازی بر نمی داریم وحتی با مسائل وحقایق رقت بار وتأمل بر انگیز جامعه هم شوخی می کنیم ...ا


یک توجیه کاملا اخلاقی: تو این گرونی ودربدری وشاید هم بی خانمانی ودلتنگی وهزار ویک جور گرفتاری ... این یک کاروهم نکنیم که دق می کنیم !ا
چیزی نیست ایشالله که خوب میشیم

Saturday, July 02, 2005

چند جمله محض یاد آوری

امروزدر یکی از روزنامه ها خبری آمده بود با این مضمون که: "یک معلم آمریکائی به خاطر دروغ گفتن از سمت خود استعفا داد، این معلم که یک روز را به بهانه بیمار بودن خواهرش و روز دیگر را به بهانه بیماری خودش مرخصی گرفته بود؛ اما در وبلاگ شخصی خودش عکسی مبنی بر شرکت کردنش در یک مسابقات کشتی ـ در همین دو روز ـ را گذاشته بود، بنابراین به خاطر دروغ گفتن از مدرسه رسماً اخراج شد


این خبر را می خوانیم وبه حال خودمان واسلام تأسف می خوریم که ما با چه شور وحرارتی از اسلام دم می زنیم اما دروغ گفتن به همان میزانی که از گناهان منفور دین ما بر شمرده شده به همان میزان وشاید هم بیشتر با زندگی روزمره ما عجین شده، به طوریکه برای خیلی از ما زندگی کردن ونیل به مقصود بدون دروغ وریا ... کاری بس محال است ودور از دسترس؛ خیلی از کارهای ساده وپیچیده روزانه امان را با همین دروغ پیش می بریم وبعد هم با کمال پرروئی برچسب "دروغ سفید" یا "دروغ مصلحتی" را برای رضای خدا وخلق خدا بر آن می زنیم تا مبادا خدای نا کرده وجدان درد بگیریم
ما که هر آنکس را که مخالف عقیده ما باشد به سادگی وراحتی از خود می رانیم ... کاش کمی هم این مسائل را در نظر اعتبار قرار می دادیم....فکر می کنم که اگر قرار باشد ما در ایران نیز چنین برنامه ای را پیاده کنیم همه از بیخ وبن اخراج خواهند شد ...از مدیر ومعاون ومشاور و...خلاصه اینکه معدودند کسانی که خواهند ماند

ایمان بیاوریم که کج فهمیدن اسلام به مراتب خطرناکتر از نفهمیدن آن است !ا
آخر تا کی قرار است که منافع ما بر آبروی اسلام پیشی بگیرند ؟
و براستی چرا زدودن دروغ وریا از زندگی برای اکثرما ناممکن است ؟

در کل قصد بیان این ماجرا صرفاً یادآوری در وهله اول برای خودم بود وبعد دیگران...همین