.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Thursday, July 28, 2005

در حسرت لحظه ای خلوتم

همیشه از عقربه های ساعت عقب می افتم
همیشه بعد از پرنده ها به آسمان می رسم
و یادم می رود وقتی غروب می شود ، به ستاره ها سلام کنم
سالهاست مدادی را که به رنگ تو بود ، گم کرده ام
سالهاست سراغ وسایل قدیمی را نگرفته ام
حال جاده ها را نپرسیده ام و قاب عکسها را پاک نکرده ام

هزار کار نیمه تمام را می گذارم گوشه ای و دوست دارم که آرام بگیرم
دوست دارم که از همه دلمشغولیها و نگرانیها و چه چه کنم های دلم وامیدها و آرزوها و حسرتها و هزار جور فکر وخیال دیگر ... حتی برای لحظه ای هم که شده جدا بشم...رهای رها

همیشه روزهای هفته را لحظه به لحظه و همه ساعتهایش را می گردم ، می شمرم که شاید روزی ، جایی ، ساعتی و حتی لحظه ای برای خودم باشم ...ا
خدا کند که هر چه زودتر این ماراتن مهمانیها تمام شود


2 Comments:

  • ساعت پنج است بر همهء ساعتها...

    By Anonymous Anonymous, at August 03, 2005 9:31 AM  

  • هر وقت حوصله مهماني رفتن نداشتيد متواضعانه حاضرم قبول مسؤوليت كنم و اين وظيفة خطير را به عوض شما انجام دهم!

    By Anonymous Anonymous, at August 04, 2005 6:49 PM  

Post a Comment

<< Home