.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Monday, July 10, 2006

می تراود مهتاب

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند

نگران با من اِستاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان خفته را
بلکه خبر

در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کِشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند

دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوارِ به هم ریخته شان
بر سرم می شکند

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دمِ دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بردر، می گوید با خود
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند

نیما یوشیج

0 Comments:

Post a Comment

<< Home