! مُردم از خوشی
یه سردرد عجیب و غریب ، یه حال خراب و تقریبا نزار ، بدن کوفته و ضعیف ، شب را در بیمارستان گذراندن ـ در این ماه برای سومین شب ـ ساعتهای ممتد با سرم و آنژیوکت وصل شده به دست ساعات پر درد را سپری کردن ، گریه و آه و هر چی بیچارگی جمع و چند روز همراه با مایعات گیج و ویج خوردن ،درد سر و بی خوابی را برای عزیزی به ارمغان آوردن ، با حضرت مرگ هم سلام و علیک کردن ،به دویست و پنجاه نفر دلسوز و نگران توضیح دادن اینکه چرا اینجوری شدم و ساعتهای ممتد گوش دادن به نسخه های عجیب و علت یابی های عجیب تر و دادن قول مردانه مبنی بر اینکه ایندفعه دیگه خدائیش برم یه دکتر خوب ، نگرانیها و دلمشغولیهای همیشگی و... امروز هم سر وکله زدن با چند تا آدم زبون نفهم و حالی کردن این که چرا نبودم و حالا که هستم چرا در واقع اینجا نیستم و آغاز یک سرما خوردگی دلچسب ! و باز شروع سردرد و ...ا
اینها تمامش اوج خوشی است ... چرا نباشد ؟
چراکه اوضاع می توانست از این هم بدتر و کیفورتر شود که شکر خدا هنوز نشده !ا
پس هنوز هم جای شکرش باقیه !ا
5 Comments:
ای دل سر و کار با کریم است ... مترس
لطفش چو خداییش قدیم است ... مترس
By Anonymous, at January 07, 2006 4:48 PM
khanoom ma age gharar bood khoob beshim ta hala shode boodim o be mozakhraf gooee nemioftadim.
By Anonymous, at January 08, 2006 12:51 PM
آخی ... چرا حالت اینقدر بده ؟
حتما آه من تو رو گرفت ... گفتم که اینقدر کامنتهامو پاک نکن . خوبیت نداره . گوش ندادی . اینهم نتیجه اش !د
By Anonymous, at January 08, 2006 2:36 PM
هدي جان سلام
دوباره رفتي بيمارستان!!!پس چرا نمي ذاري بيايم ديدنت برات كمپوت مياريم خوب خوب مي شي
با آرزوي سلامتي
قربانت مرجان
By Anonymous, at January 08, 2006 3:05 PM
بی زحمت فقط آناناس باشه ، عزیز !ا
ممنون
By هدی, at January 09, 2006 10:17 AM
Post a Comment
<< Home