خلوتی پر ازتار عنکبوت
خدایا تا کنون صدها بار در خلوت خود که پر از تار عنکبوت است به تو قول دادهام که روزهای خوش ازل را فراموش نکنم و در شبهای تردید و وسوسه چراغ فطرت را خاموش نکنم
همه پنجرهها و درها را خوب میبندم، اما باز شیطان میآید و کنارم مینشیند و طوری نگاهم میکند که نام پرندهها از ذهنم پر میکشد. هوای اتاق سربی میشود و کلمات در دهانم یخ میبندند. شیطان میآید و اتاقم، دفترم و حتی کاسه آب هم عفن میشود
از پنجره که به بیرون نگاه میکنم، کائنات به سرعت از من دور میشوند. آفتاب از من روی بر میگرداند و ماه تاریک می شود و فرو میافتد. کبوترها از من فرار میکنند. صدای قلبم را دیگر نمیشنوم. پاهایم را به یاد نمیآورم. دستهایم را نمیتوانم بخوانم
شیطان می آید و من کنار جنازه کلمات مینشینم و کاری از دستم بر نمیآید، پنجره هست؛ اما آسمان نمیتواند وارد اتاق من شود. توهستی؛ اما گویا دستهای من تو را نمی بینند. شیطان دوباره نگاهم میکند. فرشتهها دورهام میکنند ولی من از دور آنها را مینگرم
چهقدر برف؟ چهقدر سرازیری؟ چهقدر اصطکاک؟ چهقدر زنگار؟ چهقدر برادران یوسف؟ چهقدر گرگ؟ چه قدر بی تو ؟ .... خدایا بگو باران به سمت من ببارد. بگو ابرها بالای سرم توقف کنند. بگو کسی دل کوچکم را در دریا بشوید ... خدایا چرا صبح نمیشود ؟ چرا ناگاه نمیآیی و شیشههایم را به سنگ نمیکوبی ؟ چرا اینقدر فرصت ؟ چرا اینقدر گذشت ؟ چرا از این خواب خراب بر نمیخیزم ؟
کوچهها مچاله شده اند. خانهها خمیده اند. سرودهایم چروک خوردهاند. خندههایم بوی احتیاط گرفتهاند. رگهیایم ریا میکنند. استخوانهایم از دوری تو فریاد میکشند
خدایا اگر به من نگاه کنی؛ تمام خاطراتم آب میشوند. اگر به بالینم بیایی؛ آرزوهایم میشکنند. اگر به روی من لبخند بزنی؛ همه فرصتهایم آتش میگیرند
خدایا میآیی و شیطان خاکستر میشود. میآیی و عطر تو از پردهها بیرون می تراود. میآیی و گلهای قالی به حرف میآیند و اتاقی از سیب در مقابلم قد میکشد
خدایا ! مرا با وسوسههای سمج تنها مگذار
دلم را به همه نارنجها پیوند بزن و کوچکترین شاخه دورترین درخت بهشت را نصیبم کن
خدایا ! بگذار از این قفس خاکی راهی به سوی ملائک باز کنم
خدایا ! در قمقمه شعر من قدری الهام بریز
خدایا ! فانوس چشمهایم را در آستانه رودها روشن کن و نفسهایم را در آبشار نور شستشو ده
خدایا ! لبخندهای شیری کودکیم را به من برگردان
یه کلمات بگو به فریادم برسند و پاهایم را با پلهای نقرهای عشق آشنا کن