.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Saturday, September 16, 2006

! این نیز بگذرد

درزمان قدیم پادشاهی قدرتمند زندگی می کرد که وزیران خردمند زیادی را در خدمت داشت
روزی این پادشاه با نارضایتی وزیران خردمند خود را فرا خواند و به آنها گفت:" احساس بسیار عجیبی دارم. دوست دارم انگشتری داشته باشم که حال مرا همواره یکسان نگاه دارد. روی نگین این انگشتر باید شعاری حک شده باشد که وقتی ناراحت هستم، مرا خوشحال کند و در عین حال هنگامی که خوشحال هستم و به این شعار نگاه می کنم، مرا غمین سازد."ا
وزیران خردمند همگی به فکر فرو رفتند و شروع به مشورت با یکدیگر با یکدیگر کردند. در نهایت آنها تصمیم گرفتند انگشتری برای پادشاه بسازند که روی نگین ان این شعار حک شده باشد: " این نیز بگذرد. "ا
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
برای خودم خیلی جالب بود که به این داستان برخوردم. چند وقتی بود که این عبارت خیلی از ذهنم خطور می‌کرد
البته جنبه‌های مختلفی را هم در بر دارد .عموما در موقع شادی و خوشی خیلی دوست نداریم که این جمله مثل بختک روی شادیمان سایه بیاندازد و آن شادی را به عبارتی به کام ما تلخ کند و خنده روی لبهامان بماسد
از آن‌طرف هم در هنگام غم و غصه و سختی و بدبختی، دلمان را به‌اش خوش می‌کنیم که بالاخره تمام می شود و خلاص
اما از آن بدتر زمانی است که فکر می‌کنیم حقی از ما خورده شده و در موردمان اجحاف شده و از کسی دلخوریم گفتن این جمله چه بسا حکایت خط و نشان کشیدنی باشد که دور ما هم خواهد شد و آنوقت ما می‌دانیم که چگونه با آنها تا خواهیم کرد
غافل از این‌که برای تمام این گذشتنها بهایی گزاف می‌پردازیم و آن عمر و زمان و ذهن و انرژی و ... خودمان است. ما داریم از خود و وجود خودمان مایه می‌گذاریم که چه بشود ؟ که چه بگذرد ؟
مگر نه اینکه قرار است که درپس تمام اینها رشد کنیم و بیاموزیم و آبدیده شویم و آماده سختی بزرگتری باشیم و تفکر
... کنیم و
اصلا بی خیال ... دیگر بیش از این اطاله کلام نمی کنم ... اصل خود داستان بود که همان اول گفتم

1 Comments:

  • سلام هدي جان
    خيلي داستان جالبي بود. اگه بازم از اين دست داستانها پيدا كردي براي عبرت ما بذار.
    موفق و سربلند باشي

    By Anonymous Anonymous, at October 03, 2006 2:00 PM  

Post a Comment

<< Home