.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Tuesday, August 22, 2006

... چند تا زن

هميشه چند تا زن در دل من رخت مي شويند
كه در من گاه مي خندند و گاهي نيز مي مويند
چه‌قدر از پچ پچ و از حرف مي ترسم و بدتر
اين ـكه از نام تو لبريزم ، دهانم را كه مي بويند
همين زنها ،كه روزي چند بار از خنده مي ميرند
همين زنها كه روزي چند بار از گريه مي‌رويند
همين زنهاي از هر چه گل و لبخندها خالي
نمي داني چه ها پشت سرت اي عشق مي گويند
………
تو پنهان مي شوي در لابلاي دردهاي من
و آنها تمام روز دنبال تواند و شكل كوكويند
تورا در آشپزخانه ميان شعله آتش
وَ بين استكانهاي شلوغ و گيچ مي جويند
طرفهاي دلم هرگز نيا چون خوب مي داني
هميشه چند تا زن در دل من رخت مي شويند

3 Comments:

  • سلام .
    شعر بسيار زيبايي بود .
    هر بار با خواندن وبلاگتان حالي خوب نصيبم مي شود .
    شاد باشيد در همه حال

    By Anonymous Anonymous, at August 26, 2006 1:23 PM  

  • آره درسته هدي خانم .
    واقعا معذرت مي خوام .
    از اونجحا كه شما سه تا را با هم شناختم و مدتها بود بهتون سر نزده بودم قاطي كردم .
    مخصوصا اين روزها كه حسابي قاطي ام .
    از طرف من از امير كه بهش جسارت كردم گفتم جواد و از جواد به خاطر جسارتي كه اسمشو دادم به امير خيلي معذرت خواهي كن .
    ( اين تكه آخر شوخي بود عوض همه اون جوابا )
    در ضمن هميشه همگش شاد باشيد و در كنار هم .

    By Anonymous Anonymous, at August 27, 2006 2:34 AM  

  • زیبا بود...
    زیبا

    By Anonymous Anonymous, at August 27, 2006 2:55 AM  

Post a Comment

<< Home