.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Wednesday, November 16, 2005

شمارش معکوس

حس و هوای غریبیه ! خیلی از چیزهایی که قبلا برایم مهم بوده، انگار که دیگه نیست ! خیلی از کارهایی که قبلا برای انجام دادنش سبقت می گرفتم، حالا دیگه برایم از رونق افتادند ! خیلی از مسائلی که قبلا برای دانستن و سر در آوردن از آنها سر و دست می شکستم، حالا دیگر دانستن یا نداستن آنها برایم هیچ اهمیتی ندارد ! همینطور نتیجه خیلی از پیگیریها و هدفمند بودن یا نبودن خیلی از دید و بازدیدها و حتی بی خاصیت بودن مطلب ـ پست ـ قبلی !ا

واقعا چرا باید اهمیت داشته باشند ؟ وقتی که براحتی با زدن یک دکمه می توان آنرا از روی صفحه اصلی وبلاگ حذف کرد ! وقتی که هر چه نقشه در سرداشتی به سادگی تمام نقش بر آب می شود ! وقتی که آن اطلاعاتی که ـ در اغلب زمینه ها ـ منتشر می شود واقعی و حقیقی نیست و اطلاعات اصلی همواره محرمانه و نا گشوده می ماند ! وقتی که دیگران برای تو تصمیم می گیرند که دانستن چه چیزهایی به صلاح است و دانستن چه مسائلی برخلاف مصلحت است ! وقتی که به اغلب اطرافیان خود نمی توانی در اکثر موارد اعتماد کنی و ناچاری که رابطه را به طور سطحی و ظاهری حفظ کنی و همواره به بازسازی و مرمت کاستیهای رفتاری اطرافیان بپردازی !ا
واقعا تمام اینها چه اهمیتی دارند ؟ وقتی که براحتی آب خوردن دل دیگران می شکنیم و به درد می آوریم یا وقتی که می خواهیم آب ریخته شده و کوزه شکسته را با یک عذر خواهی ساده ترمیم کنیم ! وقتی که به سادگی مردم را می فریبند و به این فریفتن مباهات می ورزند ! وقتی که از هر طرف که می روی و به هر طرف که می نگری ترس و نگرانی را می بینی که بر همه جا سایه افکنده ! ترس از جنگ و محاصره اقتصادی و چه و چه و از دیگر سو نگرانی از تورم و نا توانی هر چه بیشتر از اداره زندگی روزمره ! وقتی که کشور را گردانندگانش با دنده خلاص به سمت سرازیری دنیا و نیستی می برند در این اوضاع واقعا مرگ یک انسان در گوشه خیابان و یا گرسنه خوابیدن یک کودک چه اهمیتی می تواند داشته باشد ! وقتی که آنقدر سرگرم گذراندن روزگاری ، که برایت دیگر داشتن یا نداشتن وزیر نقت آنچنان مهم نباشد و شاید هم در دل بگویی که چه فرقی می کند یک بی کفایت دیگر کمتر، شاید اوضاع مملکت بهتر !ا


وقتی که دیگر به قول هیچکس اعتماد نمی کنی حتی به قول خودت ، چون می دانی که فردا اتفاقی می افتد که نباید بیافتد و تمام برنامه ات کن فیکون می شود ! چه اهمیتی برایت دارد که از دسته گلهای رئیس جمهورت بیشتر بدانی ، وقتی که نگران پرداختن قسط وامهایت باشی ! برایت چه معنایی دارد که صد روز حضورش را به نقد بنشینی ، وقتی که به مهلت اتمام قرار داد خانه ات اجاری ات صد روز بیشتر نمانده و تو نه وقت دنبال خانه گشتن را داشته باشی و نه توان هماهنگی بودجه ات با قیمتها را داری ! چه اهمیتی دارد که بشنوی دولتمردانت در سه ساعت ، صد مصوبه را تصویب کرده اند ، وقتی که نتوانی هیچ کاری برای خودت بکنی تا از این مخمصه رهایی یابی و نه ملجأی که دل به یاریش بسپاری غیر از شمارش معکوس ! شروع می کنی به شمردن ... شمردن روزهای پایانی قرارداد خانه ات و شمردن روزهای مانده تا بیچارگی کامل مردم. شروع جنگ. کودتا. حراج کلی مملکت. معجزات دیگر رؤسا. در مورد دومی خودت هم نمی دانی که چه چیزی را به باید به انتظار بنشینی وقتی که می دانی فقط باید بشمری! کار تو شمردن است: شمردن دشمنان، شمردن کسری بودجه،شمردن ....ا

چه اهمیتی دارد اینها وقتی که حتی حوصله ات از ادامه دادن این مطلب هم سر می رود !ا

1 Comments:

  • والا آدم میمونه که چی بگه ؟
    هم صریح بود و هم جالب و قابل لمس

    غم همواره از تو دور باد

    By Anonymous Anonymous, at November 19, 2005 1:25 PM  

Post a Comment

<< Home