.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Monday, November 07, 2005

غم دات کام

قبل التحریر: الحق که این روزگار چه بازیهایی دارد؟ کی تمامش می کنه ؟ انگاری یادش رفته که صبر ما هم یک اندازه ای دارد؟ حالا به زور چندتا برگ را نگه داشتیم اما اگر یک روز کاملا تهی شویم چی ؟ حالا برگها و داشته ها هیچ ! اگه ریشه ام دیگه دوام نیاورد چی ؟! از شما چه پنهان از این یکی خیلی می ترسم
باد می آمد، هر کجا از خستگی لبریز بود انگار
فصل تلخی بود، نیمه پائیز بود انگار

آسمان بی ترحم، شاخه ای گل در میان دستهای باد پیر انداخت
باد مکثی کرد و آهسته و بی پاسخی حتی، سر به زیر انداخت

باغ اما بی امید از انتظاری گرم
در سکوت از احتضاری سرد
با دهشت و تعجب و حیرت

مانده بود که بگرید یا بخندد
بر شگفتی های بخت خویش !!ا
احتمالا از: احمد شاملو
بعد التحریر: تروخدا شروع به فلسفه بافی نکنید که مشکلات نمک زندگیه و اگر این بادها نوزد پس چه طور استقامت برگها ثابت شود و از این جور حرفها ... خودم هم بهترش را بلدم و هم یاد گرفتم یا در واقع یادم داد ... اگر حرف تازه ای دارید بسم الله ...ا

2 Comments:

  • سلام
    ممنون که به بنده لینک دادید

    By Anonymous Anonymous, at November 07, 2005 5:46 PM  

  • هدي خانم سلام

    كشتي مارو با اين شعر ها
    از كجا در مياري اينها رو

    اينقدر تلخ نباش
    زندگي شيرين تر از حرف هاست

    ديشب رو يادته به محمد نيكزاد چي مي گفتم

    اميد داشته باشم هرچند خودم خيلي ندارم
    و ...
    بعدش مي دوني چي گفت

    اگر مي خواهي بقيه اش رو بدوني وبلاگم رو بخون
    hedill.blogspot.com

    By Anonymous Anonymous, at November 08, 2005 11:00 AM  

Post a Comment

<< Home