.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Saturday, October 01, 2005

پائیز آمد

به همین زودی پائیز آمد و نه روز هم از بیصدا آمدنش گذشت

پائیز آمد: یعنی تابستون تموم شد. یعنی تابستون با تمام حکایتهاش گذشت و رفت، با گرماش، با داستان نفرت دگمه ها و جادگمه ای مانتوها و ازدیاد فاصله بین اونها، با داستان نازکی و کوتاهی لباسهاش و گاها نود آنها، با انتخاب احمدی نژاد و کابینه منحصر به فردش. با ماجرای گنجی . با داستان همه گیر شدن وبا و دامنه دار شدن تالیا. با مجاز بودن و نبودن خیلی ها بابت بودن در دانشگاه . با مردن این ،با زادن آن ،باعروسی این یکی و عزای آن یکی . با گریه های گاه و بیگاه من و عربده های گاه و بیگاه همسایه . با حسرت سفر من و با امید آمدن تو و ... با تمام آنچه بود و نبود رفت و تمام شد و خاطره شد


پائیز آمد: یعنی شش ماه از سال گذشت . انگار همین دیروز بود که شادی بهار رو داشتیم و کلی با خودمون حساب و کتاب کردیم که از اول سال چنین می کنیم و چنان می کنیم ! شش ماه از سال آمد و رفت و آب از آب هم تکان نخورد مگر بر دلتنگیمان افزوده شد ... و ما همانیم که اکنون منتظر آمدن سال بعدی هستیم تا باز هم قول و قرار بذاریم ، درست مثل همه این سالها. شش ماه از عمرمان گذشت ! کیه که میدونی چه طوری ؟

پائیز آمد: دیگر هیچ خیابانی مجال قدم زدنهای من نیست ، لیسابه های باد و بارانهای بی امان و خش خش برگهایش را دلتنگم ! و شاید هم دلتنگ روزهای هیاهو و بی غم بودن کودکی !ا
پائیز آمد: و این یعنی امتداد گریه و شوق و خاطره ! قدم زدن با تو در غروبهای وحشی و خاطره آفریدن ! و این یعنی رفتن به دنبال سرنوشت و آغازی دیگر باره برای من و تو !ا
و این یعنی پشت سر گذاشتن آخرین روزهای چهارمین سال زندگی مشترکمان ! چهار سال سختی و عشق را با هم آمیختیم که اکنون بودن را معنایی دیگر ببخشیم ! ا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home