.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Sunday, October 09, 2005

پروژه اطلاع از بیماری 48 ساعت قبل !ا

بی مقدمه بریم سر اصل ماجرا
اصلا نمی خوام که از ماه رمضان و اون معنویت ساختگی که سالی یکبار یقه امان را سفت می چسبد بگم . از ریا دست بردارید. با مکه و مدینه و کربلا و نجف رفتن هم به آدمیتمان اضافه نمی شه ! به خدا هر جا بریم بدتر از قبل می شیم و فقط القاب و عناوین مختلفی رو به یدک می کشیم. بگذریم موضوع بحثم این نیست

دوستان باور بفرمائید که این مسئله مرخصی گرفتن از سر کار هم در نوع خودش سوژه منحصر به فردیه !ا
مدیران عزیزتر از جان می فرمایند که چهل و هشت ساعت قبل باید خبر بدهید، ای به روی چشم منت پذیر ما. اما تروخدا کلاهتون : وجدان ، منطق ، عقل و ما بقی دارائیهایتان را قاضی کنید؛ ببنید که یک آدم معمولی که از چرخش بد روزگار کارمند شما هم هست تحت چه شرایطی ممکن می باشد که از چهل و هشت ساعت قبل بداند که مریض خواهد شد ؟ نه واقعا چه طوری ؟ به خدا ما قشر کارمند شدیدا از این طرح استقبال می کنیم چرا که اگر بدانیم قرار است مریض بشویم یک کاری می کنیم که نشویم یا چه میدونم لااقل به اطلاع شما عزیزان می رساندیم تا دیگر علاوه بر درد ناشی و بیحالی ، کل روز چهره ملیح شما را در نظر نمی داشتیم و شب تا صبح از ترس رویارویی با روی مبارک شما از دل پیچه نخوابیم! واقعا راهی هست که هم دردسر ما کم شود و هم ملامتهای شما ؟
کاملا حق با این عزیزان می باشد : واقعا من نمی فهمم که یک کارمند چه حقی دارد که وقت و بی وقت مریض شود ؟
حالا خودش به جهنم، زنش چرا مریض می شود ؟ نه واقعا چرا ؟
حالا زنش هم مریض شد به درک ، تو این شهر خراب شده چرا کس دیگری اون رو دکتر نمی بره ؟ نه واقعا چرا ؟
اصلا چه معنی داره که کس و کار کارمند مریض بشه ؟ نه معنی داره ؟
... دوستان بگذریم . نمیدانم که تا چه حد این چیزهایی رو که گفتم چشیدید. خیلی وقت بود که می خواستم اینها رو بنویسم اما مدام بی خیال می شدم
اصلا بذارید بگم ... هر کسی هم که بخونه ... چقدر مراعات کنیم ؟ مگه اونها هم مراعات می کنن ؟
دیروز وقت سحر سر درد عجیبی داشتم . تا حالا اینجور سردرد سابقه نداشته. نمی تونستم جابجا بشم و فقط از درد داد می زدم ... خلاصه چندین ساعت بیحرکت بودم تااینکه لحظه موعود رسید و جواد با موبایل مدیرم تماس گرفت واطلاع داد خدا راشکر چیزی نگفت ... اما عمق فاجعه اینجا بود که با این حال و روزی که داشتم جواد تصمیم گرفت که شرکت نره تا منو به دکتر ببره ... هر چند مثل همیشه مخالف بودم اما واقعا نمی شد که تنها باشم ... خلاصه به هر ترتیبی بود گذشت ... اما امروز که ازش پرسیدم که در مورد دیروز چی گفتند ؟ گفت بازی در آوردند! ... ما از این بازیها بسیار دیدیم و شنیدیم ... اما واقعا دیگه خسته شدم ... آدم وقتی مریضه باید نگران خودش باشه یا اخم و تخم حضرات ؟!ا
این دفعه با خدا ساخت و باخت می کنم که خود کارمندان کمتر مریض شوند دیگر چه برسد به زنشان ؟ به درک که حالش بده ! به درک که وقتی لج می کنه تنها بره آزمایش بده ـ که از درگیریهای بعدی جلوگیری کنه ـ تو خیابون حالش بد می شه و می افته ؟ به درک ...ا
ای بابا بگذریم ... باز هم سر درد ... بی خیال ... راستی موقع افطار اگر آن معنویت آمد به سراغتان دعا کنید که خدا به همه صبر بدهد مخصوصا به این مدیران کفوء! تا بتوانند ما را تحمل کنند ... اگر از معنویت چیزی مانده بود برای همه آرزوی سلامتی کنید

1 Comments:

  • این که چیزی نیست
    مدیر ما گفته که دیگه تلفنی مرخصی نمیدهیم.یعنی حتی اگر هم مریض بودیم باید بریم شرکت و ایشان ما ویزیت کنند و بعدا اگه صلاح دانستند به ما مرخصی بدهند
    اینه!ا

    By Anonymous Anonymous, at October 12, 2005 11:25 AM  

Post a Comment

<< Home