.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Monday, September 19, 2005

بیا تا راه بسپاریم

شاید بد نباشد که از خودم و حس و هوایی که در آن هستم بنویسم ، اما فعلا ترجیح می دهم که با همین شعرها و به قولی غیر مستقیم حرفهایم را بزنم . می دانم شاید کمی غم آلود باسد این شعر ؛ اما زیباست !!ا
*********
چاووشی
بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند
گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز

سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک بسنگ اندر
حدیثی که ش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راهِ نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو بشهر و باغ وآبادی
دو دیگر : راهِ نیمش ننگ، نیمش نام
اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر : راهِ بی برگشت، بی فرجام

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ " هرکجا " آیا همین رنگ است ؟

تو دانی کاین سفر هرگز بسوی آسمانها نیست
بسوی پهندشت بی خداوندیست ...
که با هر جنبش نبضم
هزارن اخترش پژمرده و پرپر بخاک افتند
بیا ره توشه برداریم ...
قدم در راه بگذاریم
ا... " کسی اینجاست ؟


هلا من با شمایم، های ! ... می پرسم کسی اینجاست ؟
کسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی، یا که لبخندی ؟
فشارِ گرمِ دست ِ دوست مانندی ؟

و می بیند صدائی نیست، نور آشنائی نیست، حتی از نگاه مرده ای هم ردپائی نیست
صدائی نیست الا پت پتِ رنجور شمعی در جوار مرگ
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرمِ کارِ مرگ
و ز آنسو می رود بیرون، بسوی غرفه ای دیگر
به امیدی که نوشد از هوای تازه آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون ست ـ از اعطای درویشی ـ که می خواند :ا
" جهان پیر است و بی بنیاد ، از این فرهاد کش فریاد ... "ا
ا " کسی اینجاست ؟ "ا
و می بیند همان شمع و همان نجواست
که پرسی همجو آن پیرِ بدرد آلوده مهجور :ا
خدایا " به کجایِ ِ این شب تار بیاویزم قبای ژنده خود را ؟ "
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
کجا ؟ هر جا که پیش آید
... بدانجائی که می گویند
کجا ؟ هر جا که پیش آید
کجا ؟ هر جا که اینجا نیست
... بدانجائی که می گویند
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
زسیلی زن، ز سیلی خور
و زین تصویر بر دیوار ترسانم
در ین تصویر
عُمر با سوطِ بیرحم خشایرشا
زند دیوانه وار، اما نه بر دریا
به گُرده من ، به رگهای فسرده من
به زنده تو، به مرده من

بیا تا راه بسپاریم
... بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیفرجام بگذاریم

مهدی اخوان ثالث




6 Comments:

  • salam hoda jan ,, bazam ghashang neveshti ,,, man apam , vaght kardi behem sar bezan , sabz bashi azzizam .

    By Anonymous Anonymous, at September 20, 2005 2:10 AM  

  • خیلی زیبا و قشنگ و به جا بود .
    ساعت سه و نیم این شعر رو خوندن یه حالی می ده که نگو
    2 بار خوندم .
    مرسی

    By Anonymous Anonymous, at September 21, 2005 3:36 AM  

  • چه عکس قشنگ و عجیبیه...راستی خوشحال میشم تبادل لینک کنیم

    By Anonymous Anonymous, at September 22, 2005 12:27 PM  

  • سلام هدی جان ... دستت درد نکنه به خاطر این نیشی که زدی . احساس کردم .

    By Anonymous Anonymous, at September 23, 2005 3:01 PM  

  • من آپم ...

    By Anonymous Anonymous, at September 24, 2005 2:59 AM  

  • خب من لینکتو گذاشتم! با اجازه

    By Anonymous Anonymous, at September 24, 2005 10:07 PM  

Post a Comment

<< Home