.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Monday, September 26, 2005

دوری خود آگاه

روزگاری بود که آنها همدیگر را داشتند ... روزی را که به قول خودشان زندگی را با عشق آغاز کردند ... روزی
که مسیر دانشگاه به منزل ،دیگربرایشان مسیری مشترک بود و نه مجزا ... این مسیر مشترک مزیدی بود بر دیگر نقاط مشترکشان ، چنانکه تو گویی آنها را نقطه افتراقی نیست ... تلخی همه سختیها چیزی نبود جز حلاوتی آمیخته با صبر و عشق ! نقاط اشتراکشان آمیخته ای بود از نداشتنها ! اما آنها را باکی نبود چرا که یکدیگر را داشتند ...ا

اما امروز که سالهای آغاز آن مسیر مشترک از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمی کند ... افتراقها فزونی یافت و چه بسا داشتن یک نقطه اشتراک نیز به رؤیایی دردور دست بدل شد ... حالا آنها را فضای مشترک و با هم بودن نیست چرا که دیگر دغدغه خوشی تبدیل شده به ... !ا

مرد از صبح زود تا دیر وقت بیرون از خانه کار می کند و زن هم تنها در خانه با خودش و کتابهایش سر می کند به امید روزی که دیگر همه چیز داشته باشند ـ همه جیز ـ حالا برای این دور از هم بودن باید هزینه می دادند ... یک مبلغ مادی به راحتی جایگزین کلیه هزینه های معنوی و روحی و روانی این دوری شد !ا

ا... حالا دیگر آنها همه چیز دارند ... خانه ، موبایل ، ماشین ، بچه ـ بله آنها هم مثل خیلی های دیگر بچه را جزئی از ما یملک خود می دانند ـ اما دیگر ، یکدیگر را ندارند! به همین راحتی ! شک دارم که در طول شبانه روز یکدیگر را بیشتر از یکی دو ساعت ببینند ـ البته بدون احتساب ساعات خواب ـ بگذریم که این یکی دو ساعت هم به نق زدن از بچه می گذرد و نه صحبت کردن یا از اصل حال یکدیگر سراغ گرفتن ! دیگر چه برسد به بچه ! خدا را شکرخودش دارد بزرگ می شود البته با مادرش و بدون پدرش ! پدر همینکه بتواند کمی آخر شب بچه را بالا و پائین کند شاهکار کرده ! ایده های تربیتی هم که روز به روز کمرنگ تر می شه !ا

حالا این دوری و نداشتن همدیگر تبدیل شده به یک عادت ، هم برای آنها و هم برای خیلی از ماها ! انگار که یادمان می رود که چرا و چگونه شروع کردیم ؟ روز به روز داریم از همدیگر بیشتر و بیشتر فاصله می گیریم


1 Comments:

  • آخ گفتی ...دمت گرم که حرف دل منو زدی .
    به من سر بزن .
    دلم تنگ شده واست .
    شاد باشی .

    By Anonymous Anonymous, at September 26, 2005 10:20 PM  

Post a Comment

<< Home