اندر احوالات نمایشگاه
همه در مورد نمایشگاه یک چیزهائی را نوشتند ... ما هم بازی ... هر چند که ما یک روز مانده به اتمام این حماسه عظیم فرهنگی از آن دیدن فرمودیم ...زیاد هم از این فرصت گشت وگذار نتوانستیم بهره مند شویم ...اما خب کلی در مورد خیلی از مسائل به روز و غروب شدیم ...حالا
در بدو ورود از درب های اصلی نمایشگاه با سیل جمعیت در حال حرکت روبرو شدیم که انگارچه خبر است؟ اما به طور کلی آدم کلی خوشحال می شود که وای با این جمعیت عظیم و باور نکردنی کتابخوان و کلا فرهنگی ، پس چرا اوضاع فرهنگی مملکتمان این چنین فلاکت بار است ؟؟؟ بعد از کمی دقت ـ البته اصلا دقت نمی خواست ،واضح و عیان بود ـ متوجه می شوی که این جمعیت برای تنها چیزی که اینجا نیامدند، کتاب بیچاره است !ا
آمدند هوا خوری ! دور هم بودن ! ساندویچ خوردن ! رانی ! آب معدنی ! بستنی !ا
تور کردن و تور شدن( که اصلا کلا اساس خیلی ازبرنامه ها همین نمایشگاه به اصطلاح کتاب است ) !ـ اس ام اس ـ هم که از همه کس و همه چیز فعالتر است ! اما به صورتی فعال نمی رسد ! دراین نمایشگاه کلی می توانستی آدمیزاد با رنگ ولعاب های مختلف ببینی ! دستشوئی ها هم که نمادی است ااز آرایشگاه برای خانمها ! ا
همه جور خوراکی می توان یافت که حداقل فایده نمایشگاه هر ساله این است که بر تنوع این اطعمه واشربه افزوده می شود
همه فقط راه می روند ، نمی دانم آمده اند پیاده روی یا با آن حداقل لباسهای برتن آمده اند حمام آفتاب بگیرند
آمدن این همه آدم از اقصی نقاط ایران عزیز را هم می توان در نوع خود یک امر فرهنگی تلقی کرد ـ البته فرهنگ از آن نظر ـ و کلا باعث آشنائی قومیت های مختلف با یکدیگر می شود ـ البته باز هم از آن نظر
من وجواد هم که می خواستیم در مقابل این قشر عظیم فرهنگی کم نیاوریم ، در وهله اول ترجیح دادیم که از نمایشگاه مطبوعات بیاغازیم؛ به چند دلیل اساسی ومهم : اول اینکه خلوت تر است . دوم اینکه جواد دنبال همکارانش در روزنامه وزین هموطن بود؛ که آخرش هم ندید... و...ا
چیدمان غرفه ها یکی از یکی افتضاحتر بود...بندگان خدا بعضی از این نشریات وروزنامه ها آنقدر خوشحال می شدند که در دفترشان چیزی بنویسی وکلی هم تظاهر وتحویل الکی و کلاس بیخودی...در دفترچه ـ حقوق زنان ـ خانمی بزرگ نوشته بود که : " شوهر من نه تنها حق من بلکه حق هیچ زن دیگری را ادا نمی کند" که این ـ نه هیچ زن دیگری ـ واقعا سوزناک بود.
مجله انگلیسی ـ ویوا ـ هم برای اولین بار غرفه زده بودند وکلی با غرفه داران ودست اندر کاران مجله گپ زدیم وجوگیر شدیم و مشترک شدم و...ا
البته در این میان از غرفه داران عزیزهم نمی بایست غافل شد که یکی از دیگری صنم تر بود
حقیقتش این است که من داخل دیگر سالنهای کتاب نشدم ... یعنی وقتی دم در ورودی سیل جمعیت را می دیدم ـ همینطوری فی البداهه نفسم می گرفت ، چه برسد به این که بخواهم بروم داخل ـ خلاصه اینکه به گوشه ای پناه می بردم وجواد می رفت و می گشت و چیزی برای خرید نمی یافت
از محوطه و باغ نمایشگاه هم دیگر هیچ نباید گفت . آدم تیپهائی را می بینه که تنها جائی که نمی بایست دیدشون همینجاست .بعضی ها هم که با بار و بندیل و زیر انداز و رو اندار و... آمده بودند ، لابد فکر می کردند که اینجا پارک است منتها یک پارک خیلی شلوغ که از کاغذ هم فرش شده است. جائی نشسته بودم که چند زن خیلی با سواد رد شدند وـ تحقیقات وتجارت ـ را ـ نجاست وحقارت ـ خواندند! و.. دم در اصلی وشمالی هم جائی بود با این نام " محل استقرار نیروهای سد معبر ـ لابد هر کسی می خواست سد معبر کند باید آ نجا برود وبایستد..ا
بعضی از نامزدها و عقد کرده های ریاست جمهوری هم که حس دموکراسی شان یا حالا هر چیز دیگرشان فوران کرده بود ، هم همینطوری در بین جمعیت راه می رفتند و عده ای هم دورشان ... یکی هم که یک گوشه ای ایستاده بود وآدم را یاد معرکه گیران ومار بازان می انداخت و نمی دانم چی چی می گفت که بعضی ها مسخره اش می کردند که البته ایشان اصلا آقای الله کرم نبودند...اصلا ایشان نبودند
خلاصه اینکه کلا نمایشگاه اتفاق واقعا عظیم وخارق العاده و اعجاب انگیزاست وچیز خوبی است و آدم با تازه ترین کتابهای رمالی و طالع بینی و... آشنا می شود
در بدو ورود از درب های اصلی نمایشگاه با سیل جمعیت در حال حرکت روبرو شدیم که انگارچه خبر است؟ اما به طور کلی آدم کلی خوشحال می شود که وای با این جمعیت عظیم و باور نکردنی کتابخوان و کلا فرهنگی ، پس چرا اوضاع فرهنگی مملکتمان این چنین فلاکت بار است ؟؟؟ بعد از کمی دقت ـ البته اصلا دقت نمی خواست ،واضح و عیان بود ـ متوجه می شوی که این جمعیت برای تنها چیزی که اینجا نیامدند، کتاب بیچاره است !ا
آمدند هوا خوری ! دور هم بودن ! ساندویچ خوردن ! رانی ! آب معدنی ! بستنی !ا
تور کردن و تور شدن( که اصلا کلا اساس خیلی ازبرنامه ها همین نمایشگاه به اصطلاح کتاب است ) !ـ اس ام اس ـ هم که از همه کس و همه چیز فعالتر است ! اما به صورتی فعال نمی رسد ! دراین نمایشگاه کلی می توانستی آدمیزاد با رنگ ولعاب های مختلف ببینی ! دستشوئی ها هم که نمادی است ااز آرایشگاه برای خانمها ! ا
همه جور خوراکی می توان یافت که حداقل فایده نمایشگاه هر ساله این است که بر تنوع این اطعمه واشربه افزوده می شود
همه فقط راه می روند ، نمی دانم آمده اند پیاده روی یا با آن حداقل لباسهای برتن آمده اند حمام آفتاب بگیرند
آمدن این همه آدم از اقصی نقاط ایران عزیز را هم می توان در نوع خود یک امر فرهنگی تلقی کرد ـ البته فرهنگ از آن نظر ـ و کلا باعث آشنائی قومیت های مختلف با یکدیگر می شود ـ البته باز هم از آن نظر
من وجواد هم که می خواستیم در مقابل این قشر عظیم فرهنگی کم نیاوریم ، در وهله اول ترجیح دادیم که از نمایشگاه مطبوعات بیاغازیم؛ به چند دلیل اساسی ومهم : اول اینکه خلوت تر است . دوم اینکه جواد دنبال همکارانش در روزنامه وزین هموطن بود؛ که آخرش هم ندید... و...ا
چیدمان غرفه ها یکی از یکی افتضاحتر بود...بندگان خدا بعضی از این نشریات وروزنامه ها آنقدر خوشحال می شدند که در دفترشان چیزی بنویسی وکلی هم تظاهر وتحویل الکی و کلاس بیخودی...در دفترچه ـ حقوق زنان ـ خانمی بزرگ نوشته بود که : " شوهر من نه تنها حق من بلکه حق هیچ زن دیگری را ادا نمی کند" که این ـ نه هیچ زن دیگری ـ واقعا سوزناک بود.
مجله انگلیسی ـ ویوا ـ هم برای اولین بار غرفه زده بودند وکلی با غرفه داران ودست اندر کاران مجله گپ زدیم وجوگیر شدیم و مشترک شدم و...ا
البته در این میان از غرفه داران عزیزهم نمی بایست غافل شد که یکی از دیگری صنم تر بود
حقیقتش این است که من داخل دیگر سالنهای کتاب نشدم ... یعنی وقتی دم در ورودی سیل جمعیت را می دیدم ـ همینطوری فی البداهه نفسم می گرفت ، چه برسد به این که بخواهم بروم داخل ـ خلاصه اینکه به گوشه ای پناه می بردم وجواد می رفت و می گشت و چیزی برای خرید نمی یافت
از محوطه و باغ نمایشگاه هم دیگر هیچ نباید گفت . آدم تیپهائی را می بینه که تنها جائی که نمی بایست دیدشون همینجاست .بعضی ها هم که با بار و بندیل و زیر انداز و رو اندار و... آمده بودند ، لابد فکر می کردند که اینجا پارک است منتها یک پارک خیلی شلوغ که از کاغذ هم فرش شده است. جائی نشسته بودم که چند زن خیلی با سواد رد شدند وـ تحقیقات وتجارت ـ را ـ نجاست وحقارت ـ خواندند! و.. دم در اصلی وشمالی هم جائی بود با این نام " محل استقرار نیروهای سد معبر ـ لابد هر کسی می خواست سد معبر کند باید آ نجا برود وبایستد..ا
بعضی از نامزدها و عقد کرده های ریاست جمهوری هم که حس دموکراسی شان یا حالا هر چیز دیگرشان فوران کرده بود ، هم همینطوری در بین جمعیت راه می رفتند و عده ای هم دورشان ... یکی هم که یک گوشه ای ایستاده بود وآدم را یاد معرکه گیران ومار بازان می انداخت و نمی دانم چی چی می گفت که بعضی ها مسخره اش می کردند که البته ایشان اصلا آقای الله کرم نبودند...اصلا ایشان نبودند
خلاصه اینکه کلا نمایشگاه اتفاق واقعا عظیم وخارق العاده و اعجاب انگیزاست وچیز خوبی است و آدم با تازه ترین کتابهای رمالی و طالع بینی و... آشنا می شود
این از امسال تا سال بعد ببینیم که چه رنگی مد می شود؟
1 Comments:
چرخ در حسرت واماندن اسب، اسب در حسرت خوابیدن گاریچی، مرد گاریچی در حسرت مرگ ...
By Anonymous, at May 16, 2005 10:14 AM
Post a Comment
<< Home