.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Monday, May 09, 2005

میلاد هزار باره عشق

با یک لبخند تو هزار راه بسته باز می شود و هزار خاطره بی پایان آغاز می شود
با یک نگاه تو هزار مرده پریشان زنده می شود ودر هزار آسمان تاریک ، خورشید تابنده می شود
با یک اشاره تو دل نازکم هزار پاره می شود ومیلاد با شکوه عشق هزار باره می شود
در این شب وحشت زا ، دستهای خسته ام را بگیر و کلمه های معصومی را که بر زبانم متوقف مانده اند ، به سوی عشق ببر !ا
در این زمستان قطبی ، پیراهنم را با عطر یوسف گرم کن و هفت آسمان گمشده را از روی شانه هایم بردار !ا
آنقدر به ردپاهای زلال تو چشم می دوزم تا سبک ترین ابرها پایین بیایند و درختان کهنسال دوشادوش من به رودهای سفید سلام بگویند
در تار و پود آوازهایم هزار صبح کوچک را می بینی که یکی پس از دیگری متولد می شوند بایک وزش گیسوی تو ، اقیانوسها متلاطم می شوند و ماهیان عشق را تجربه می کنند و صدفهایی که در باغهای مرجان خانه دارند، مرواریدهای درخشان خود را به دهان من می
بخشند

خدایا تنهایم مگذار!ا

1 Comments:

  • همه را تا آخر خوندیم فکر کردیم که طرفت یک آدمیزاده...آخرش فهمیدیم که خدا رو می گی...خیلی باهاش رفیقی ...جریان چیه؟؟؟

    By Anonymous Anonymous, at May 11, 2005 2:29 PM  

Post a Comment

<< Home