.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Wednesday, May 04, 2005

یک ربع قرن گذشت

کلا وبطور کلی تولد ومتولد شدن چیز خوبی نیست ؛ چرا که کلی خرج رو دست آدم می گذاره! باید به کلی آدمیزاد و غیره شیرینی وبستنی و... بدهی ! انگار مثلا شاهکار خلقت وآفرینش قدم به هستی نهاده یا مثلا یه چیز دیگه تو همین مایه ها...مثلا همین بچه های کلاس زبانم از اول اردیبهشت آماده بودند ومدام گوشزد می کردند که 12 اردیبهشت داره می آید...حالا بماند که خودم به جواد و خانواده ام از اول بهار به 12 اردیبهشت لینک می دهم که (بالاخره دیگه )... جالبش اینه که وقتی روز دوشنبه با جعبه شیرینی وارد کلاس شدم ؛ استاد بیچاره فکر می کرد که به خاطر روز معلم گرفتم ! کلی ذوق کرده بود و یک عالمه تشکر کرد و آنقدر جلوم خم وراست شد که نه من ونه بقیه بچه ها رومون نشد که به روش بیاریم که :اصل قضیه از چه قراره؟!... وفعلا بی خیال شدم...خلاصه بعدش بحث کلاسمون در مورد تولد و خاطره های شیرین و اینجور چیزها بوده... که من هم فرصت را مغتنم شمردم ودر واقع سوء استفاده کردم و گفتم:" که من در صبح یک روز بارانی در فصل بهار در سال 1359 بدنیا آمدم " بنده خدا پرسید:" که خب در چه ماهی وچه روزی ؟؟؟" من هم با بی رحمی تمام جواب دادم که :" 12 اردیبهشت !دقیقا همین امروز! " بچه ها زدند زیر خنده ودست زدند واو همچنان چند لحظه ای مات ماند ... تازه فهمید که چه خبره ؟ ... گفت پس این شیرینی برای تولدته نه ؟؟؟ بنده هم با قاطعیت تمام جواب دادم : بله...خلاصه بنده خدا که اساسی بازی رو باخته بود تبریک گفت و ... البته من متاسفانه چون تولدم در روز معلم است ... فکرش رابکنید یعنی دقیقا همون روز وهمون سال شهادت استاد مطهری( بالاخره این دنیای کوچک همزمان ظرفیت دو انسان متفکر ووارسته را نداشت ) ـ می خواستم یک چیز دیگه هم بگم که درست نیست بیشتر از این با این شخصیت شوخی کرد ـ متاسفانه را از این نظر عرض می کنم که از همون روزهای درس ومدرسه که دوستام برام کادو یا دسته گل می گرفتند یا مثلا خودم شیرینی می بردم این مشکل وشبهه را هم با معلم هایم داشتم ! وگر نه این خیلی هم خوبه ؛ چون دیگر کمتر کسی این فاجعه را فراموش می کند ...مثلا مادر خودم همیشه می فرماید که وقتی تلویزیون اعلام می کند که به روز معلم نزدیک می شویم یا به قول خودش سرود : ای مطهر ... پخش می شود ،یادش می افتد که تولد منه ! فکرش را بکنید....
دوستی دارم که نزدیک به 14یا 15 ساله که با هم دوستیم ومحاله این روزیادش بره... همیشه 12 اردیبهشت منتظر تلفن او هستم ... بی انصاف این دفعه زنگ زده و بهم می گوید که : یک ربع قرن زندگی کردیم...آدم اولش یاد این تبلیغات صداوسیما می افته ... اما حقیقتش اینه که به همین راحتی گذشت ... به چشم بر هم زدنی ....
از این حرفها که بگذریم ... امیدوام که سخنان فلسفی روز تولدم را خوانده باشید و استفاده ای برده باشید... البته من روز تولدم را با کمی دلخوری از دوست دیگری سر کردم ... اما الان که از اونروز و آتش سوزی و داد وهوار اون فاصله گرفتم ... وآرامتر شدم وواقع بینانه به مسئله نگاه کردن رااز سر گرفتم... به هر حال خوب این هم در نوع خود تجربه جالبی بود که من را شدیدا متوجه درونم ساخت ... پس به جای دلخوری از این دوست عزیز، جای دارد که از او تشکر کنم ...ا


من آشفتگی هر موج را چه بر هر دریا

چه در هر نگاه ، یا هر قطره اشک

یا هر چه ؛ چه می دانم ؟

آینه تولدی برای ظهوری دیگر می شناختم

2 Comments:

  • سلام حضرت! مبارکه ... انشالله به پای عمرت پیر بشی ولی پیر نشی!

    By Anonymous Anonymous, at May 05, 2005 4:04 PM  

  • ممنون از لطفتون و از اينكه به ما سر زدي موفق باشي ياعلي

    By Anonymous Anonymous, at May 07, 2005 5:07 PM  

Post a Comment

<< Home