.comment-link {margin-left:.6em;}

حرفهائی به رنگ سکوت

Wednesday, April 27, 2005

سفری به همین نزدیکیها

امروز هم هوای تهران ـ این شهر خوب وقشنگمان ـ باریدنش گرفت ؛البته نه!! زیاد نگران نباشید این دفعه من خیلی بلا سرم نیامد و اوضاعم بالنسبه (این یکی را عربی اومدم ) سری قبل فوق العاده عالی بود
از اونجور هواها که آدم یه جوریش می شد و به سرش می زد که بی خیال همه چیز وهمه کس بشه و چند ساعتی راازآن خودش باشه وبا خودش خلوت کنه و برای خود خودش باشه و... به هیچی فکر نکنه ، غم و غصه چیزی را نداشته نباشه ورها وسبک وبی خیال قدم بزنه؛ از آن قدم زدنهای اساسی و خودمونی...ا
موادلازم هم جهت این قدم زدن... عبارتند از:ا
لباس راحت، ساده ومناسب ( به آن مقدار ساده ومناسب که جلب توجه نکند و...)ا
کفش راحت ومناسب که بشود با آن چند کیلو متری را بدون هیچ درد وآسیبی پیاده روی کرد
در صورت تمایل کوله پشتی البته از نوع راحت وسبک آن ( آنقدر سبک که روی دوش مبارک سنگینی نکند ) قابل ذکر است که کلی از مزه پیاده رفتن به همین داشتن کوله است؛ جرا که در آدم حس سفر رازنده می کند وکلا مفید ولازم است
و صد البته برای ما مقنعه یا روسری ( آنهم از نوع ساده ومناسب آن )ا
کمی باران لطیف (انقدر که بوی خاک باران خورده به مشام بیاید ونم نم وریز باشد )ا
امقدار متنابهی نیز ابردر رنگها واندازه های مختلف نیز نیاز است
حالا شما شرایط لازم جهت انجام این مأموریت خودی را دارا هستید ؛ فقط لازم است که مکان وخیابان مورد نظر را انتخاب کنید .ا
در مورد انتخاب خیابان ومکان مورد نظر نیز می بایست که یک سری نکاتی را مد نظر داشت؛از آن جمله اینکه حتی المقدور از انتخاب خیابانی شلوغ و پر رفت وآمد شدیدا خودداری کنید، چرا به طرز فجیعی تمرکز را به هم می زند. دیگر اینکه خیابان مورد نظر باید عاری از مغازه های پر زرق و برق باشد ، چرا که به طرز فجیعناکتری روی ذهن و روان آدمی رژه می روند و افکار شما را مخدوش فرموده ،ذهن نازک اندیش شما را به خود معطوف می دارند. ..ا
خلاصه اینکه در این مورد به خصوص وفوق العاده حساس آراء و عقائد متضاربی وجود دارد؛ اما مورد انتخابی من اینه که : از میدان تجریش ، راسته یک خیابونی رو بگیری وبری و از کوچه پس کوچه های سعد آباد سردر بیاری و سبکبارانه و بی مهابا بری وبری وآنقدر بری که فکرت از هر چی از تعلق پوچِ آزاد بشه؛ بعدش هم یک راه جدید پیدا کنی وبرگردی وبرسی میدان قدس واز آنجا هم پیاده مسیررا تا پارک جمشیدیه بری ویه دوری تو پارک بزنی وبعدش مسیرت رو جوری ادامه بدی که دم غروب برسی امامزاده قاسم و بتونی از حیاط وصحن اونجا غروب آفتاب را نظاره کنید وخودت را به خدا و آسمان نزدیکتر حس کنی...و کل این تهران بزرگ ونورانی وباران خورده را یکجا ببینی و چند دقیقه ای به این فکر کنی که زیر پوست کلفت این شهر چه می گذرد و...ا
کم کم این سفر به پایان می رسه و راه برگشت را باید در پیش گرفت ... آخرین ایستگاه ودر واقع نقطه پایان این سفر هم می تونه صحن امامزاده صالح باشه ... یک گوشه بشینی و به تکاپوی آدمها نگاه کنی و... بعدش هم چشمت را بدوزی به کوه که چراغهای روش پیداست ... بعد هم وضو بگیری وداخل بشی و...ا
اینهم دردی است که نتونی این سفر کوتاه را بری و مجبورباشی که پشت میز کارت بشینی وفقط از داخل اتاق و
فضای بسته کوهها را ببینی و تخیل کنی که "روزی این سفر را خواهی رفت"ا

برای یک قدم زدن رفیقانه ؛ برای یک سلام هنوز نگفته ؛ برای یک دل سیر خنده و گریه ؛ برای همسفر بودن با عشق ؛ باران ! همین ... نشانی ها درست است...ا

1 Comments:

  • چرا آنقدر بالا بالاها می پری؟
    هوای ما پائین شهریها را هم داشته باش!ثواب داره

    By Anonymous Anonymous, at May 03, 2005 3:21 PM  

Post a Comment

<< Home